ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه نصیری خلیلی
فاطمه نصیری خلیلی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

دنیای ناشناخته و جذاب

سلام.

خود را از هرچه داری خالی می‌کنی. آماده می‌شوی برای تجربه‌ای تازه.

هیجان داری و تپش قلب می‌گیری از تصورش.

لباس‌های جدیدت را می‌پوشی.

کمربندها را محکم می‌بندند.

کوله سنگینت را به دوشت می‌دهند.

هرچه تو سبک‌تر باشی، کمربندت سبک‌تر و کوله‌ات هم سبک‌تر می‌شود.

تو را بر لبه می‌نشانند؛ تپش قلبت بالا می‌رود.

تو باید تصمیم بگیری بین اینکه خودت بروی یا بفرستند تو را.

خواستم خودم بروم

و رفتم.

در یک لحظه، جهت‌ها را گم کردم

انگار نفسم بند آمده

و در خواب، غرق شده باشم.

به مربی که منتظر آمدنم بود، پیوستم.

تعریف کرد از اینکه چقدر عالی به من پیوستی؛

خیلی خوشحال شدم.

چند بار برای این موقعیت تازه تلاش کردم؛ ولی نفس‌کشیدن را فراموش می‌کردم.

می‌دانستم که مغز، از تجربه‌های نو کمی فرار می‌کند.

دو یا سه بار دیگر تلاش کردم تا مسیر عصبی تنفسِ درست شکل بگیرد.

آرام و عمیق نفس کشیدم و باز هم و باز هم.

حالا دیگر چشم‌هایم اطراف را بادقت می‌بیند و تمرکزم از نفس‌کشیدن برداشته شده.

سر به زیر نگاه می‌کنم. عجب رنگ‌های چشم‌ربایی! چه مخلوقات زیبایی!

الحمدلله از اینهمه عظمت!

انگار وارد دنیایی جدید می‌شوی و به دنبال کشف اطراف، لذت می‌بری.

تا امروز، فقط از پشت صفحه نمایش تلویزیون دیده بودمشان.

مشتاق به بالا و چپ و راست نگاه می‌کردم و به دنبال موجوداتی می‌گشتم که برای من خلق شده بودند و شاید سال‌هاست منتظر آمدن و سلام‌کردن به من هستند.

حالا دیگر بین ماهی‌های کوچک به پیش می‌روم. صخره‌های مرجانی را چند بار لمس می‌کنم.

خدایا شکرت بابت این دنیای زیبا و اینهمه خدمتگزاران انسان.

عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده     سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم

ساعت ۱۸
۱۲ بهمن ۱۴۰۰.
اردوی آسمان مفرح امید.

حال خوبتو با من تقسیم کنخاطرهسفرآسمان مفرح امیداردو
سلام. اینجام که در کنار هم یاد بگیریم بهتر زندگی‌کردن و شادبودن رو.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید