داستانک زیر را به تقلید از داستانک «غذا و بس» اثر روبرت والزر نوشتم.
من در فلان سال بهدنیا آمدهام و در فلان جا بزرگ شدهام. اسمم را فلان گذاشتهاند و مرتب و منظم به مدرسه رفتهام.
از نگاه جنسیت، مؤنث هستم و از نگاه دولتی، شهروندی نیک و از نگاه طبقاتی جزو رعایا هستم.
شهروندی نیک هستم، چون آهسته میروم و آهسته میآیم، همهچیز را میبینم و بعد میریزم درون خودم.
من یک عضو تمیز و پاکیزه، صلحجو و خوشاخلاق اجتماع انسانی هستم. مشهور به شهروندی محافظهکار. شهروندی که از روزی که چشم به جهان گشوده است، ترس را در دلش کاشتهاند. میترسم، آهسته میروم و آهسته میآیم، پس شهروندی نیک هستم.
معقول و مؤدب به پیادهروی میروم. زیاد فکر میکنم، ولی با بیان فکرهایم میانهای ندارم.
آرمانگرا هستم، ولی چون شهروندی نیکام بهدنبال آرمانهایم نمیروم.
تا زمانی که بترسم و محافظهکارانه آهسته بروم و بیایم، شهروندی نیک هستم.
#چالش_ده_پست (۹/۱۰)