از ۶۶ سال پیش تاکنون حال خودم را نمیفهمیدم.. نمیدانم پدر چه احساسی داشت. نمیتوانستم تصور کنم که او کوچکترین علاقهای به مادر داشته باشد. پدر بیشتر به استیک آبدار خوشمزه علاقمند بود که در بشقاب مسی بزرگ در حالی که از روی آن بخار بلند میشود سرو میشد. نمیدانم که او پس از زایمان مادر، هیچ وقت با کلامی محبت آمیز از او تعریف کرده یا نه؟ یا همیشه رفتار او همین قدر خشک بوده و منتظر شده تا مادر برخیزد و از او پذیرایی کند؟ او تا زمانی که بچههای کوچکتر آنقدر بزرگ نشده بودند که او را ستایش کنند یا ارادهای داشته باشند تا بتواند آن را در هم بشکند آنها را نادیده میگرفت.
در سطح شخصی کم توجهی از جانب پدر و در سطح فرهنگی کم توجهی از جانب معلم اتفاقی است که لیندا لئونارد آن را آمازون زره پوش مینامد.
این گونه زنان، در واکنش به پدر بیتوجه اغلب اوقات در سطح خویشتن با مردانگی یا کارکردهای پدری خود همذات پنداری میکنند. از آنجا که پدر آنها آنچه را که نیاز داشتهاند به آنها نداده، آنها مجبورند خودشان و نیازها را برطرف کنند. زرهی که بر تن دارند به طرز مثبتی از آنها حمایت میکند و به آنها کمک میکند تا از نظر کار و حرفه رشد کنند و آنها را قادر میسازد تا در دنیای روابط ابراز وجود کنند. اما از آنجا که این زره مانع از ارتباط آنها با احساسات زنانه و وجه ملایم وجود آنها میشود، این زنان معمولاً از خلاقیت خود جدا میشوند. برقراری رابطه سالم با مردان باز میمانند و خودجوشی و سرزنده زیستن در زمان حال برای آنها ناممکن میشود.
چنین زنی از نظر حرفهای موفق به شمار میآید اما در حوزه عاطفی یا روابط اعتماد کردن به او دشوار است. شخصیت مذکر درونی او مردی دل رحم نیست، بلکه مستبد حریصی است که هرگز راضی نمیشود. هر کاری که زن انجام میدهد از نظر این شخصیت مذکر درونی کافی نیست و او بدون تشخیص و تایید آرزوی زن برای مورد محبت واقع شدن، احساس رضایت کردن و یا حتی استراحت کردن، مدام به او فشار میآورد که بیشتر بهتر و تندتر کار کند.
برگرفته از کتاب ژرفای زن بودن
نوشته مورین مورداک