ویرگول
ورودثبت نام
فاطمه نجفی
فاطمه نجفی
خواندن ۴ دقیقه·۶ ماه پیش

چالش کتاب‌خوانی طاقچه: چشم‌هایش

کتاب: چشم‌هایش

نویسنده: بزرگ علوی


برای بهمن‌ماه، از دید طاقچه «کتابی که عاشق‌شدن را یادت می‌دهد» نماینده‌ای برای «زمستان؛ فصل زندگی، عشق، مرگ و دوباره زندگی» بود. از آخرین باری که کتابی از نویسنده‌ای ایرانی خونده بودم، زمان زیادی گذشته بود و چون تا این روز هیچ کتابی از بزرگ علوی نخونده بودم، «چشم‌هایش» می‌تونست گزینه مناسبی برای مطالعه در این ماه باشه.

جلد کتاب «چشم‌هایش»
جلد کتاب «چشم‌هایش»


علوی کتاب رو با معمای چشم‌های به تصویر کشیده شده از یک نقاش معروف شروع می‌کنه. پس از مرگ استاد ماکان، تابلویی از چشم‌ها، توجه یکی از نزدیکان استاد رو جلب می‌کنه که از قضا این ناظم مسئول نگهداری از نقاشی‌های باقی‌مانده از او می‌شه. کنجکاوی و پیگیری‌های فرد، پاسخی برای معمای صاحب چشم‌ها پیدا نمی‌کنه. به نظر می‌رسید چشم‌ها متعلق به خانمی هستند که کسی از وجودش خبر نداره تا این که بعد از سال‌ها انتظار، صاحب اثر «چشم‌هایش» برای دیدن نقاشی بر می‌گرده و پیش ناظم پرده از این راز برمی‌داره.

⚠ در ادامه کمی(!) خطر لوث شدن داستان وجود داره ⚠

فرنگیس، صاحب چشم‌ها، از اولین ملاقات با استاد که به خوبی پیش نمی‌روه تصمیم به تحصیل در فرانسه می‌گیره تا مهارت‌های نقاشی خود را تقویت کنه اما پس از سال‌ها خوش‌گذرانی قید این کار را زده و به ایران برمی‌گرده تا در مبارزات سیاسی مفید واقع شه. به نوعی به دلیل فعالیت‌های استاد ماکان، فرنگیس نیز به شخصیتی سیاسی تبدیل شده، در کنار او به مبارزه پرداخته و ریسک رو می‌پذیره.

داستان روایت شده داستانی سیاسی-عاشقانه است که از نظر تاریخی به سال‌های پیش از ۱۳۲۰ و مبارزه بر علیه رضاشاه برمی‌گردد. شاید اطلاعات تاریخی بیشتر می‌تونست به بیشتر لذت بردن از مطالعه کمک کنه.

برای من قسمت‌هایی که در مورد به تصویر کشیدن حس‌های مختلفی که در چهره انسان می‌تونه منعکس شه صحبت می‌شد خیلی جالب بود. همچنین که این مسئله رو مهمترین بخش از هنر نقاشی عنوان می‌کردند و اعتقاد داشتن چشم‌ها می‌تونن بیشتر حس رو نشون بدن. به همین دلیل فرنگیس از نحوه تصویر چشم‌های خودش در این تابلو رنج می‌برد.

شاید در زمان مطالعه این کتاب، هزاران هزار داستان عاشقانه به این شکل نوشته و روایت شده باشه. سیر داستانی عاشقانه که از لجبازی و دلخوری، دوری، غرور و فداکاری تشکیل شده باشه، داستان جدیدی نیست. اما این اثر با توجه به زمان و زبان نگارش، ارزشمند و جذاب به نظر می‌رسید و من از خوندنش رضایت دارم.

جمله‌هایی از کتاب «چشم‌هایش»:

کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده، کسی که از سرما نلرزیده، کسی که شب تا سحر بی‌خواب نمانده، چگونه ممکن است از سیری، از گرما، از پرتو آفتاب صبح لذت ببرد.
به من گفت: «دختر، اینطور به من نگاه نکن! این چشم‌های تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.» گفتم: «این خبط شما آرزوی من است.»
«چشم‌های تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به اینجا کشانده. تاب و تحمل نگاه‌های تو را نداشتم. نمی‌دیدی که چشم به زمین می‌دوختم؟» به او می‌گفتم: «در چشم‌های من دقیق‌تر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.»
گاهی آدم نادانسته دنبال چیزی می‌رود، وقتی آن را پیدا نمی‌کند، اصلاً خود را گم شده احساس می‌کند.
عشق پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمی‌کند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی‌کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می‌خورد و می‌سوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی می‌شود.
تو از هزار راه می‌توانی سودمند باشی. شاید همین دردی که امروز تحمل می‌کنی، راه نجات تو باشد.
آقای ناظم، بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.
روزی که خبر مرگ او در تهران منتشر شد، دوستان و نزدیکانش بیخ گوشی با هم صحبت می‌کردند. می‌گفتند: «یکی دیگر هم به سکته قلبی درگذشت.» چون روزنامه‌ها معمولاً قربانی‌های حکومت را که در زندان و تبعید جان می‌دادند، مبتلایان به چنین بیماری قلمداد می‌کردند.

اگر از مطالعه رمان‌های عاشقانه خوشتون میاد، خوندن این رمان رو پیشنهاد می‌کنم. «چشم‌هایش» رو می‌تونین از طاقچه بخونین و بشنوین:

https://taaghche.com/book/5992/
چشمهایشبزرگ علویچالش کتابخوانی طاقچهکتابرمان
یه دیتاساینتیست که همیشه دانشجوی علوم کامپیوتره و با دوییدن شارژ می‌شه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید