ویرگول
ورودثبت نام
dorna Toobaee
dorna Toobaee
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

قطار


دقیقا از اولین باری که سوار قطار شدم و به مثابه ی ی بچه ی پنج ساله با تعجب و غرق لبخند همه جا رو نگاه میکردم ی سالی میگذره ،

از اون سالی که همه چی واسه اولین بار بود

واسه اولین باری که از خیال خودم دیگه پیدات کرده بودم

اون روز کل مسیر به انواع و اقسام موسیقیای بی کلام گوش میدادم و رد میکردم و دنبال ی چیزی میگشتم که به صدای حرکت قطار روی ریل و منظره ی سرسبز کنارمُ و اوج و فرودای زندگیم بیاد


تو دنیای موسیقی فرو رفته بودم و غرق خیالت

درست روی صندلی بغلم بودی، سر من روی شونه هات بود، تو اون برمودای مورد علاقه ام

یکی از هندسفریات تو گوشای من بود و پلی لیست آهنگایی که دوست داری گوش بدیمُ با ذوق مرتب میکردی و بدون اینکه نگاهم کنی ازم نظر میپرسیدی و منم با لذت و سیر دل نگاهت میکردم و هر از گاهی هم که برمیگشتی مچمو بگیری ، خنگ طور، سریع جهت نگاهمو عوض میکردم

ی جوری که حتما بفهمی و بخندی

اون وقت که زیباترین صحنه تاریخ ُ میدیم

قطار، منظره سرسبز پشت موهای تو، فرفریات ، بالارفتن ی لنگ از ابروهات، شکنج لبات و لبخندی که عاشقش بودمُ و همیشه ازم دریغ میکردی

به این فکر میکردم یعنی ساعت چند راه بیافتیم که بتونیم چند ساعتی شهرُ قدم بزنیم و دوباره سوار قطار بشیمُ و برگردیمُ و آبم از آب تکون نخوره

آخه تو رویاهای من تو هم عاشق هر وسیله ی نقلیه ی عمومی ای بودی که زندگی توش جریان داشت

عاشق بال زدن پرنده ها، عاشق ساعت ها پیاده رفتن دیوانه وار و بی هدف تو شهر ، عاشق یواش یواش کنار گوشِ ت آهنگ خوندنا، عاشق بلند بلند توی خیابون خلوت بعد از ۱۲ شب ابی خوندنا ، عاشق خیس شدن زیر فواره های پارک

امسال که دوباره سوار قطار شدم همه ی اون فکر و خیالای قشنگ واسم زنده شد، چقدر دلم میخواست هنوزم اونجوری دنیارو می دیدم ، هنوزم ذوق و اشتیاق اینو داشتم که منتظر نیمه ی گمشده ای باشم که تو قطار پیداش میکنم و از قضا تمام رویاهاش شبیه منه ، قرار بود من غرق بشم ، غرق خنده هاش، برق شیطون تو تیلیه ای قهوه ای چشماش

اونم انگار آسمون شکافته بود و منُ خدا سفارشی براش فرستاده بود و نور خدا رو تو وجودم می دید

عجیب بود ولی من ی سال پیش همینقدر بچگانه و خالصانه دنیارو میدید، خیلی کشیده بود از دنیا، میگم خیلی تا تهشو بخون ولی انگار فقط همین یدونه سرزمینش واسش سرزمین عجایب بود

امسال وقتی تو قطار نشستم، هنوز ذوق اینو داشتم که عکس بگیرم و آهنگ گوش بدم ولی هر چقدر تلاش کردم نتونستم ی رویای جدید بسازم ، نتونستم ی خطم واسه این عکسه بنویسم و ذوق خودمو کنم که دارم به جایی که میخوام نزدیک تر میشم

انگار آدمی شده بودم که یهو ی چیزی یادش میومد و تا میومد بنویسه ، میدید ذهنش خالیه

ی اتفاقی می افتاد و می خندید و ی نوری روشن میشد

ولی هنوز روشن نشده ، خاموش میشد و ی قطره اشک میچکید ، پاکش میکرد ولی نمیدونست اصلا این چیه

من امسال واقعی تره ، احساسات خودشُ داره میشناسه ، منطقشو داره محکم تر میچینه ولی کنار همه اینا هنوز

میدونم خودشو پیدا میکنه و قوی تر و پر احساس تر و محکم تر از قبل برمیگرده

قطارپلی لیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید