حدود ۷ ماه پیش
ینی دقیقا قبل از اینک رابطمون شروع بشه، هیاهوی صبر رو نوشتم...
حافظه دوری، یاری نمیکنه که بیاد بیارم که گفتم این متن رو برای تو نوشتم یا نه...
با اینحال الان میگم..
من اون متن رو برای تو نوشتم، برای بلاتکلیفی بودن یا نبودن، بلاتکلیفی داشتن یا نداشتن، خواستن یا نخواستن..
الان اما میخوام بنویسم..
۷ ماه پیش این رابطه آغاز شد، آغاز تمام اولین تجربه ها و قشنگترین احساسات دنیا..
شروع دوست داشتنی ترین اتفاقاتِ حتی سخت و تلخ و ناامید کنندهای که فقط کنار تو و برای تو بود که تحملشون کردم...
این ۷ ماه پر فراز و نشیب و گاهی عجیب و غریب باعث شد تا نهتنها یک لحظه به علاقم شک نکنم، بلکه مطمئن بشم تو تمام اون چیزی هستی که برای تا آخر عمر نیازش دارم...
الان که ۷ ماه از رابطمون و یکسال و ۲ ماه از اولین دیدارمون میگذره میخوام بهت بگم که، حاضرم با تمام سختی ها و نشدن ها و نرسیدن ها و تجربه های سختی که تا الان نداشتم، کنارت بمونم و با موهای سفید شده و پوست چروک افتاده و کمر خمشده، دست توی دست تو، تو کوچه پسکوچه های پر از خاطره قدم بردارم،
شاید ۷ ماه مدت کمی برای این تصمیم باشه؛ اما...
بعد از دیدن اینروزها و این سختی ها، مطمئنم که توی انتخابم اشتباه نکردم..
در نهایت
نزار زمانی برسه که فکر کنم تمام این حسها اشتباه بوده..
همیشه بمونی برام پسرکم❤️🩹