خیلی از ماها توی روابطی هستیم که اونهارو دوس نداریم. در قالب رفاقت یا رابطه عاطفی. مشغول خوندن رشتهای هستیم که هر روز از خدا میخوایم که تموم بشه. کاری رو انجام میدیم که ازش لذت نمیبریم. همیشه این فرایند استعفا، مهاجرت، انصراف یا هرچیزی که منجر به رهایی ما بشه، سخته. سخته چون ما همیشه دنبال حاشیه امن هستیم و وقتی بهش رسیدیم دوس نداریم رهاش کنیم! از طرفی ما تو فرهنگی بزرگ شدیم که بهمون میگه تحمل کن. رشتتو دوس نداری؟ حالا 2 ساله! ازدواجتو دوس نداری؟ "حالا بچه بیاد درست میشه" یا "اگه اون خوب نیس، تو خوب باش.بساز" شغلتو دوس نداری؟ "مهم اینه که حقوقش/مزایاش/بیمه/جاش/آدماش، خوبه" جامعه همیشه مارو سوق داده به سمت تحمل. روزای بد رو تحمل کن، چون سادهتره. راستش واسه من هیچوقت اینجوری نبوده. همیشه کولهبارم رو دوشم بوده. چیزی که دوس نداشتم رو رها کردم و همیشه هم ضربههای شلاق انتقاد رو با پوست و گوشتم حس کردم و به جون خریدم. راستش خوشحالم. آدم خوشحالتریم نسبت به روزهایی تحمل! خیلی وقتا شاید ندونیم که داریم اینکارو میکنیم ولی میخوام تجربه شخصی خودمو در قالب راهکار بگم.
پایش 10 روزه
ده روز به صورت مداوم حالتون رو نسبت به انجام کارها ثبت کنین. ببینین چند روزش واقعا خوشحالین از شغلتون. چند روزش واقعا حال خوبی داشتین تو رابطههاتون. میتونین تو فاصلههای زمانی یک ماهه، این ده روزههارو تکرار کنین. اگه تعداد روزهایی که حالتون خوب نبود زیاد باشه، شاید باید تحمل کردن رو تموم کنین.
اهداف صریح
راستش خیلی تکراریه ولی دقیق بدونین چی میخواین. اگه دوس دارین کسب و کار بزرگی داشته باشین، شاید تحصیل تا دکترا خیلی هم بهتون کمک نکنه. حواستون باشه چی میخواین و نقشه راه رو قدم به قدم مشخص کنین و ببینین کدوم یکی از کارایی که انجام میدین صرفا به خاطر جبر جامعه و فشار اجتماعی ناشی از اون، توش گیر کردین. مثل کار کردن تو شرکت بزرگ و معروف وقتی هدفت بازیگر شدنه و میتونی مدتی تو شرکت کوچیکتری کار کنی و یحتمل به خاطر حرف مردم، دوس داری تحمل کنی!
سوال خیلی خطرناک "که چی"
از خودتون بپرسید "که چی"؟! دوس دارم زبان چینی یاد بگیرم که چی؟ دکترا بخونم که چی؟ تو رابطه بمونم که چی؟ سعی کنین جوابای قانع کننده پیدا کنین و به جوابای کلیشهای رضایت ندین. نگید تو رابطه میمونم چون بچه دارم! میرم دانشگاه تا با سواد بشم! جواباتون قانع کننده باشه. مثل اینکه تو رابطه هستم چون احساس ارزشمندی بهم دست میده. چون روزهای زیادی بوده و هست که خوشحالم. چون عشق تو رابطمون جریان داره. درس میخونم چون میخوام استاد دانشگاه بشم. درس میخونم چون میخوام مهاجرت کنم. شغلمو ادامه میدم چون از کاری که انجام میدم لذت میبرم. چون هر روز صبح با اشتیاق از خواب بیدار میشم که برم سرکار. چون بهم احساس ارزشمندی میده.
جلو ضرر رو از هرجا بگیری، منفعته!
خیلی وقتا حاضر نیسیم از رابطه بیام بیرون یا استعفا بدیم چون معتقدیم کلییی زمان گذاشتیم. این بدترین تفکر دنیاست. اینکه وسط راه ببینیم عه ما که میخواستیم بریم بهشت ولی این جاده جهنمه ولی بازم اصرار کنیم که حالا میریم، شاید راه فرعیای چیزی پیدا شد، تفکر اشتباهیه. شاید فردا نباشی بدون اینکه لحظهای لذت برده باشی از زندگی.
خلاصه که این تجربیات من بود. یادمون باشه طلاق گرفتن، رها کردن، استعفا دادن، انصراف دادن و چیزای این مدلی؛ کار زشتی نیست و اینکه بقیه دوس دارن که مارو تو همون قالب ببینن دلیل نمیشه که ماهم همون مسیر رو بریم صرفا واسه در امان موندن از حرف مردم.