یک شاعر تبریزی که اتفاقا هم نام با استاد جمالزاده هم هست. میرزا محمد علی صائب تبریزی
مانند اسامی "امیر حسین" و "نازنین فاطمه" که مدتی همه استفاده می کردند، اسم " محمد علی " هم در قدیم خیلی مورد استفاده بوده. از دو روز پیش این محمد علی (جمالزاده) با آن محمد علی ( صائب) هر دو مهمان اتاق من هستند. محمد علی هنوز به اتاق بزرگان بنده عادت نکرده اند چون به محض اینکه آمدم یک سئوال بپرسم با یک شعر جوابم را داد:
معنی بسیار را از لفظ کم، جان می دهم
بحر را در کاسه ی گرداب جولان می دهم
زیادتی نکند هیچ لفظ بر معنی
ز راست خانگیِ خامه ی عدالت ما
از "لفظ کم "، پیش خودم فکر کردم نباید زیاد حرف بزنم و تقریبا داشتم سکوت اختیار می کردم. اما محمد علی با ایما و اشاره فهماند این رسم شاعران است که با شعر سخن بگویند. پس با ذوق فراوان یک دفعه ای حس مشاعره ام را بیدار کردم و نمی دانم چرا این شعر را در جواب با حالت آهنگین خواندم:
از گران سنگی نمی جنبم ز جای خویشتن
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
می گذارم دست خود را چون صدف بر بروی هم
قطره ی آبی اگر همچون گهر باشد مرا
با افتخار شعر را تمام کردم. از نگاه پر از سوال و تعجب هر دو مهمان فهمیدم که شعر اشتباهی خوانده ام ( الآن هم که در حال نوشتن هستم هنوز نمی دانم چه اشتباهی کردم...اگر متوجه شدید به من هم اطلاع بدهید.)
محمد علی رو به محمد علی کرد و دوباره شعری خواند:
این غافلان که جود فراموش کرده اند
آرایشِ وجود فراموش کرده اند
از شنیدن غافلان باز فکر کردم با من هست.
(از شدت خجالت تقریبا کر شده بودم)
جان ها هوای عالم بالا نمی کنند
این شعله ها صعود فراموش کرده اند
یاد جماعتی ز عزیزان بخیر باد
کز ما به یادبود فراموش کرده اند
محمد علی (صائب) صاحب سخنی بود که با مستمع گل? و ناز? و ماه ?و خانوم ☺و یادداشت بردار? مثل بنده، چنان بر سر شوق آمده بود که یکسره شعر می خواند. من که چند سالی بود از گلستان ادبیات و کتاب و شعر و شاعری به برهوت بی در و پیکر فضای مجازی مهاجرت کرده بودم در حال و هوای عجیبی بودم. از یک طرف شنیدن شعر ها برای من مثل دیدن همشهری و هموطن در غربت مسرت بخش بود و از طرف دیگر آهنگ WTF? (وات دِ فاز؟) پخش می شد.
کم کم حجم متوجه نشدن اشعار و مضامین، مثل نوری که از خورشید بر زمین می تابد و پستی و بلندی ها را مشخص می کند، بر چهره من تاثیر گذاشت و محمد علی فهمید با چه گلی ? طرف حساب شده است.
محمد علی (جمالزاده) که اوضاع را چنین دید، گفت:
در زمان های قدیم نظم بر نثر تقدم داشته تا جایی که عنصر المعالی در کتاب "قابوسنامه" به پسرش نصیحت می کند که:
"سخنی را که اندر نثر بگویند تو اندر نظم مگوی که نثر چون رعیت است و نظم چون پادشاه و آن چیز که رعیتی را شاید پادشاهی را نشاید."
شعر و شاعری دنیای زیبایی دارد، اما برای شناخت هرکدام از بزرگان این عرصه و درک آثارشان به تحقیق زیادی نیاز است.
استاد جمالزاده و ملک الشعرا مولانا صائب با زبان شعر با هم در حال گفتگو هستند. میان این بزرگان تا بیش از این رسوا نشده ام، نمی مانم. دیوان اشعار صائب را همراه با یک کتاب توضیح و تفصیل اشعار صائب برمی دارم و مبلی را برای نشستن انتخاب می کنم که بتوانم به راحتی شعرها (صحبت ها) یشان را بشنوم و از کتاب ها کمک بگیرم تا مفهوم صحبت ها را درک کنم.