زمانی بود که داستان هایی که می خواندم با الهام از داستان سیندرلا، عشق های عجیب و غریبی را روایت می کرد. عشق یک شاهزاده خوش قد و بالا به یک دختر فقیر، ازدواج و زندگی شاد تا پایان داستان ادامه داشت. گاهی نویسنده ای با خلاقیت! دختر ثروتمند و زیبا یا پرنسسی دست نیافتنی و شجاع و با موهای ابریشمی و کمر باریک و چشم های بزرگ را عاشق پسری فقیر و ولگرد در کوچه ها یا دزد می کرد.
در نظر من این عشق، جذابیتی نداشت تا این که به دنبال " سفید دندان" در جنگلِ کتاب های کتابخانه مردی را دیدم که با دقت در حالِ مطالعه کتاب بود. آنقدر غرق خواندن شده بود که متوجه عبورِ سفید دندان نشد!
مردِ دیگری با چند کتاب گلچین شده از راه رسید. " جک لندن" بود.
"مارتین ایدن" و " جک لندن" چنان مشغول خواندن کتاب و اشتراک مطالعاتشان بودند که متوجه حضور من نشدند.
مارتین چهره آفتاب سوخته و بدن عضلانی یک ملوان را دارد که درست شبیه چهره آفتاب سوخته جک لندن است. اگر پس زمینه کتابخانه را به دریا و ساحل تغییر دهم برای این دو مرد مناسب تر است.
با وجود اینکه مارتین یک شخصیت ساخته شده توسط جک لندن است اما بیشتر شبیه زندگینامه ای از نویسنده به نظر می رسد.
چیزی که من را نسبت به مارتین کنجکاو کرد نه سفر های دریایی اش و نه زندگی سخت و پر ماجرایش و نه فقرش بود. اولین دیدار ناگهانی اش با "روت" و عاشق شدنش برای من یک قصه تکراری عشق در نگاه اول بود . اما تلاش های مارتین برای از میان برداشتن فاصله طبقاتی بین خودش و روت، یک جرقه برای جلب توجه من بود. شاید بین داستان های عاشقانه و فیلم های بسیاری مرد فقیر با تلاش فراوان یک شبه ثروتمندد می شود و به معشوق می رسد اما در این داستان مارتین جنگجویی می شود که با قلم و نوشتن برای تغییر مسیر زندگی اش تلاش می کند.
شکست های مداوم مارتین را مایوس نمی کند و عشق روت، مثل نوری روشنی بخش راه او می شود. مارتین با عشق روت جان می گیرد و از خاکستر یک کارگر بی نام و نشان به یک نویسنده مشهور تبدیل می شود.