fattemeh1.hosseini
fattemeh1.hosseini
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

کلاس درس اومده خونه! بزرگان- محمد علی جمالزاده ( قسمت چهارم)


ویروس کرونا مثل یک قهرمان ناشناس ( همه از او متنفرند اما کرونا یک قهرمان گمنام است.) با جدیت و در عین حال فروتنی، مدارس و دانشگاه ها را تعطیل کرد. قهرمان گمنام دنیا، میلیون ها کودک و نوجوان و جوان را از کلاس های درسی که مزخرفات بی فایده زیر هر عنوان موجه را به زور در مغز های جوان و تشنه دانش آن ها، فرو می کرد، آزاد کرد. ذهن های جستجو گری که در کلاس های درس - از دبستان تا دانشگاه- برای ساعت ها حبس می شدند و با اطلاعات نادرست و جهت دار بمباران می شدند قهرمانانه رها شدند. برای تمام آزادشدگان از این بند ها خوشحال بودم. اما دست سرنوشت در این لحظه بازی عجیبی با من کرد!

مدرسه تعطیل ...آموختن آزاد
مدرسه تعطیل ...آموختن آزاد

حس عجیبی که در حضور استاد جمالزاده دارم هر لحظه بیشتر شبیه حس نشستن در کلاس درس را دارد. استاد با حالت راه رفتن و حرکت دست هایش و صحبت کردن همزمان انگار که نکته های مهم امتحان پایان ترم را متذکر می شود:

-امرسون عارف و حکیم آمریکایی درباره سعدی گفته:" با وجود تازیانه خونینی که همواره جان و روانش را ریش می ساخت پیوسته بازوانی کوشا و قدمی پویا و لبانی خندان بوده و با همین وصف آثار حکمت بار خود را پدید آورد و برای ما مردم دنیا رگباری از پیام های گهرخیز فرو بارید."

ناخودآگاه دست به قلم شده ام و نکته برداری می کنم!!!!!!!!!!!!

استاد هنوز نکته های امتحانی را می گوید:

-حتما شنیده ای که ترجمه رباعیات خیام در انگلستان به قدری رواج گرفته است که در مورد نقل قول پس از انجیل و شکسپیر سومین مقام را دارد. ( در دل برای خودم تکرار می کردم : سکوت کن که زیبنده تر است! و لبهایم را بسته نگه داشتم.)

-هنری مون ترلان(Henry de Montherlant) نویسنده فرانسوی در حق شعرای ما می گوید: "پرده را از جلوی چشمان من برداشتند و مرا با جهانی سراسر لطف و زیبایی آشنا ساختند و راهی را به من نمودند که به سوی ضبط نفس و اسرار و خلسه و جذبه ای که از حد عارض و تاب قامت حاصل می گردد و طریق استغراق در سرچشمه زرفناک شعری را که بنیانش بر واقعیت است به من نشان دادند و همچنین مرا به طریق حیرت زدگی دامنه داری که از تجلیات زیبایی و نوازش موسیقی و لذت وعده وصال رهنمون گردید." ( احتمالا شما هم مثل من بعد از ضبط نفس و اسرار و خلسه را دیگر متوجه نشدید، لب هایم را با فشار بسته نگه داشتم تا مبادا از دهانم یکدفعه بیرون بپرد که : WHAT???)

اطلاعات ورودی به مغزم پشت همان کلمات بعد از ضبط نفس متوقف شده بودند و استاد هنوز در حال برشمردن افتخارات زبان و ادبیات فارسی در مقابل زبان روسی و فرانسوی و آلمانی بود. شیطان پشت گوشم لبخند می زد، یک لحظه تسلیمش شدم و با خودم گفتم باید استاد را بیرون ببرم تا ببیند چطور ایرانیان با وجود زبان شیرین فارسی، برای یادگیری یک زبان خارجی و مهاجرت در هول و اضطراب از این سو به آن سو می دوند. لبخند شیطان که محو شد به خودم آمدم و تصور مواجهه استاد با این اوضاع را وحشتناک دیدم. سر به زیر و با حالتی که مثلا دارم یادداشت برداری می کنم صحبت های استاد را دنبال کردم. محمد علی جمالزاده چنان از افتخارات زبان فارسی با شور و شوق صحبت می کرد که تصور غوطه ور بودن در میان گل های خوشبوی بهشت برای من به وجود آمد.

خلسه میان گل های خوشبو
خلسه میان گل های خوشبو


میان صحبت هایی که دیگر برای من تخصصی شده بودند متوجه شدم یک استاد زبان انگلیسی به نام Terence O Donnell که در دانشگاه پهلوی شیراز تدریس می کرده از استاد خواهش کرده تا دانشجویان ایرانی که در نتیجه مطالعه کتب غربی با دورنمایی از ادبیات مغرب زمین آشنا شده اند را تا آنجایی که ممکن است با ادبیات کشور خویش نیز آشنا کنند.

به یاد آوردم که تقصیر تنبلی خودم بود یا گرانی کتاب یا کمیاب بودن نسخه های اصلی یا شاید سیستم آموزشی اما بهانه هر چه بود نتیجه یکی بود:آثار فاخر ادبیات فارسی از جامعه امروزی دور شده بودند!

چه اتفاقی افتاده بود که یک استاد زبان خارجی برای ادبیات ما دلسوزی کرده بود!؟

چقدر امروز جامعه به دیروز آن شباهت دارد؟!

پٌتک های حقیقت بی امان به من ضربه می زدند....

حقیقت را باید پذیرفت...

فرار فایده ای ندارد...

گیج و مبهوت با یک خودکار و دفترچه یادداشت و دهان نیمه باز از تعجب و حیرت به استاد محمد علی جمالزاده زل می زنم...


ادامه دارد...

محمد علی جمالزادهنوشتنزبان فارسییادگیری زبانبزرگان
نوشتن جادویی است که به من قدرت می دهد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید