Marny
Marny
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

اجاره نشین خیابان الامین

" من همیشه از خدا راه راست را خواسته ام؛ و باور دارم که دعایم را اجابت کرده است‌. گفتم که با خدا راحتم. وفکر میکنم کمی زیادی هم راحتم؛ چون یک روز که به سرگذشت خودم و منطقه و این همه جنگ و کشت و کشتار فکر میکردم، برگشتم به خدا گفتم: (من میدانم این همه آدم کشته شد تا تو به من ثابت کنی حسین بن علی حق است.) خودم میدان پررویی است و خودخواهی و خودبینی اما درآمدم بهش گفتم:( فکر میکنم کل این سوریه درگیر شد تا تو به من بفهمانی کربلا حق است!) آره؛ بعضی موقع ها با خدا این جور حرف میزنم. فکر میکنم این جنگ اصلا برای این اتفاق افتاد که یک چیزی حالی من بشود."


سلام. این کتاب رو دوستم بهم قرض داد. و از اونجایی که علاقم فیلم ها و کتاب های بیوگرافیه، خوندنش تا حدودی برام جالب بود. داستان درمورد یک مرد ایرانیه که دوران آشفتگی و جنگ سوریه رو در جوار حرم حضرت رقیه سپری میکنه و شاهد خیلی چیزا بوده.

  1. پاراگرافی از کتاب که اول این نوشته اوردم رو خودم خیلی بهش معتقدم. الان که به عقب نگاه میکنم، میبینم خیلی از اتفاق های ناگواری که تو زندگیم افتاد، خیلی آشفتگی ها و ناراحتیا، باعث شد چیز مهمی رو یاد بگیرم یا تغییر مثبتی در شخصیتم ایجاد بشه. گاهی فکر میکنم شاید اینکه مامانیم سال کنکورم فوت کرد یا اینکه یه سال پشت کنکور موندم یا اینکه یه مدت درگیر عادت های مخرب بودم، برنامه ای از طرف حدا بود تا من متوجه بعضی چیزا بشم و فکر میکنم این، در مورد جمال_شخصی که این کتاب درموردشه_ همون طور که خودش گفت، صادقه.
  2. من آدمیم که کلا متوجه بعضی چیزای اجتماعی نمیشم. برای مثال خیلی وقتا واقعا برام مهم نیست که مردم از چیزی اذیت میشن یا فلان مشکل تو جامعه وجود داره. فقط برام مهمه که خودم و خونوادم خوشحال باشیم و مشکلی برامون نباشه. (میدونم این ویژگی بدیه و تصمیم دارم اصلاحش کنم .) به همین دلیل موضوع حکومت هم هیچ دقت مورد توجهم نبوده و هیچ موضعی نسبت بهش نداشتم. اما وقتی سرگذشت جمال و سوریه رو خوندم، متوجه شدم موضوع حکومت واقعا مهمه و اگه یک کشور حکومت خوبی داشته باشه، خیلی از مشکلات پیش نمیاد و زندگی خیلی راحت تر میشه. اگر حکومت از بین بره و مردم از حکومت پیروی نکنن همه چیز به هم میریزه و بدترین اتفاق ها میتونه رخ بده. درست مثل چیزی که در سوریه اتفاق افتاد؛ چند دستگی مردم و نارضایتیشون از حکومت و در نهایت ورود داعش و کشور های دیگه به جنگ سوریه و نابود شدن مردم و کشور سوریه.

چیزی که در سوریه اتفاق افتاد یه اتفاق وحشتناک و ناراحت کننده بود و میتونم حس کنم که مردم سوریه چقدر تو این سال ها زجر کشیدند. گاهی فکر میکنم که بچه هایی که تو اون سال ها بزرگ شدند و شاهد چنین صحنه هایی بودن، الان چقدر مشکلات روانی ممکنه داشته باشن.

۳. من واقعا قدر نعمت بزرگ سلامتی خودم و خانوادم رو میدونم. میدونم اگه حتی یه مشکل کوچیک برای خودم یا خانوادم پیش بیاد، اگه فقط چند تا از سلول های بدنشون درست کار نکنه، چقدر زندگی من مختل میشه و شب و روزم یکی میشه(آره اینم از چیزاییه که وقتی مامانیم مریض شد و رفت بیمارستان فهمیدم). کاملا آگاهم که سلامتی چه گوهر ارزشمندیه که خدا به آدم ها میده؛ اما با خوندن این کتاب اا حدودی قدر امنیت هم دستم اومد و تونستم بهتر گفته‌ی پیامبر رو متوجه بشم که "سلامتی و امنیت دو نعمت ناشناخته هستند!"

آره، امنیت واقعا نعمت بزرگیه.همین که میتونم خودم برم دانشگاه یا برم سر کار بدون اینکه نگران باشم کسی منو بدزده یا بکشه و همین که وقتی بابام یا داداشم از خونه میرن بیرون دلم نمیلرزه که زنده برمیگردن یا نه، خودش نعمت بزرگیه که تا الان قدرشو نمیدونستم.

۴. قبلا هم به این موضوع فکر کرده بودم، اما بعد از خوندن کتاب جمال مصمم تر شدم، از سیاست و دولت و حکومت و...سر دربیارم.شاید قبلا فقط انتخابات بود که من باید انتخاب میکردم کی مسئول باشه و خب در قبال این انتخابم مسئول بودم ولی الان تقریبا هر روز در معرض این انتخابم، اینکه این وری باشم یا اونوری یا حتی بی طرف...انتخابم هر چی باشه، من به اندازه‌ی خودم مسئولم برای تاریخی که داره رقم میخوره و آینده ی این کشور. پس انتخابم هر چی هست میخوام با آگاهی باشه.

اجاره نشین خیابان الامین/ علی‌اصغر عزتی‌پاک مرداد ۱۴۰۲


کتابزندگینامهسوریهسیاستعبرت
من فقط تصمیم گرفتم که بیشتر بنویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید