فِ_اَلف
فِ_اَلف
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

زندگیِ فرضی

«اینجا کجاست؟»  

«خونه ی ما. یعنی خونه ی من و اون، کفشاتو دربیار..» 

  «مگه خونه داشتین؟نگار تو چیکااار کردی؟»  

«با کفش نیا میگم، فرش کثیف میشه»  

«چی زل زدی به فرش، منو نگاه کن تو چیکار کردی؟»  

«این فرشُ باهم رفتیم از سمساری خریدیم
قرار بود چیزایی که لازم داریم اولش دست دوم بخریم»  

«باهم خونه گرفتییین؟من نمیفهمم.. » 

  «میگفت بعد یه مدت همه چیزو نو میخریم
خیلی چیزا رو هم نو کردیم 
اما این فرشُ نگه داشتم 
حس خوبی بهم میده
یه ماه اول همین خونه بود و همین یه #فرش»   «خدای من! نمیتونم باور کنم»  

«باهم قرار گذاشتیم پول رهن هرچی شد نصف کنیم
البته اون قبول نمیکرد
ولی راضیش کردم
منم میخواستم توی این زندگی #سهم داشته باشم»   «لعنتی.. چندوقته؟.. »  

«بیست و چهارم این ماه میشه سه سال. 
باورت میشه توی این سه سال حتی یه بارم دعوا نکردیم؟»  

«تو سه سال باهاش #پنهونی زندگی کردی اونوقت من الان باید بفهمم؟»  

«تو نبودی چه جوری باید بهت میگفتم.. 
سه ماه پیش گفت میره ماوریت
قراربود یه هفته بعدش برگرده
رئیس شرکتشون میگه اصلا ماموریتی در کار نبوده
میگه سه ماه پیش استعفا داده و رفته
همه جارو گشتم
نیست»  

«ببین هرچی بوده دیگه مهم نیست
اصلا مهم نیست
من خودم همه چیو درستش میکنم
خب؟
فقط نباید بزاریم بابا بفهمه»  

«حامد من #حامله ام»

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید