فِ_اَلف·۳ ماه پیشسقوط"سقوط" رو تموم کردم.کامو برای من یک نویسنده خاصِ. خیلی جاها نمیفهممش اما همچنان دوستش دارم. این ها فقط احساسات من هنگامِ "سقوط" است.اوایل ک…
فِ_اَلف·۳ ماه پیشخاموشیدروغه اگر بگم هنوز هم چیزی توی قفسه سینه ام میجوشه.دیگه مثل قبل تر ها نیست؛خاموشم.یک خاموشی سنگین اما.انگار برای نوشتن پیر شدمقبل تر احساسا…
فِ_اَلف·۴ سال پیشاتوبوس. سرم درد میکرد و دلم بهم پیچ میخوردحالت تهوعم با هر #ترمز بیشتر میشد"پلاستیک دارم؟"کیفم را زیر و رو کردمفقط #پلاستیک ساندویچ املتم بود که…
فِ_اَلف·۴ سال پیشمورچه. #روز_شصتم داد زد به خدا چشام نمیبینهبعد همونجا نشست روی زمین،#چهارزانو، چشماشو با دستاش پوشوند و زد زیر گریه. باد زد پنجره محکم خورد بهم…
فِ_اَلف·۴ سال پیشگنجشک. اوایل خوشم نمی آمد ریختش را ببینم البته با ریخت پدرش هم مشکل داشتم اما وقتی مامان گفت اگر ریختشان را تحمل نکنم باید برگردم پیش بابا و…
فِ_اَلف·۴ سال پیشبندانگشتیدستگیره در را فشار دادچیزی با صدای جیرینگ محکم افتاد روی پاهایشپایین را نگاه کرد و دسته کلید پنج تایی را دید، همان کلیدهایی که یک ماه است گ…
فِ_اَلف·۴ سال پیشاحتیاج«به همه آن هایی که شبیه تو هستند، محتاجم»سه ماه پیش وقتی با برادرش خوابیدم، این را گفتم. تمام راه ها را امتحان کرده بودم و به نظرم آمده بود…
فِ_اَلف·۴ سال پیشجنازه های کفنپیچما غرق بودیم در دعاهای خالهخانباجی های سر گذردلمان خوش بود که حالا که روگرفتیم، آن دنیامان حل است و حوریها قرار است از سروکولمان بروند ب…
فِ_اَلف·۴ سال پیشپس لرزه«صداشو میشنومداره هق هق میکنهبه خدا همینجاست» از یک ساعت پیش چسبیده ام به امدادگر هلال احمر و التماسش میکنم تا این قسمت را بگردد «خانوم تو…
فِ_اَلف·۴ سال پیشزندگیِ فرضی«اینجا کجاست؟» «خونه ی ما. یعنی خونه ی من و اون، کفشاتو دربیار..» «مگه خونه داشتین؟نگار تو چیکااار کردی؟» «با کفش نیا میگم، فرش کثیف…