فِ_اَلف
فِ_اَلف
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

مورچه

.

#روز_شصتم


داد زد به خدا چشام نمیبینه

بعد همونجا نشست روی زمین،

#چهارزانو،

چشماشو با دستاش پوشوند و زد زیر گریه.

باد زد پنجره محکم خورد بهم و شیشه اش شکست.

اقاجون از روی بوم داد زد تصویر اون سگ مصب اووومد یا نه..

سیا از توی کوچه مشت میکوبید به در

#عربده میزد بگو اون توله سگ بیاد بیرون.

حنا هم گوشه اتاق کز کرده بود،

اشک می‌ریخت میگفت من دیگه برنمیگردم تو اون #سگ دونی.

خانوم جون جواب داد

ارره اومد؛ بیا پایین مرد، #میچای!

بعدم نچ نچ کنون گفت بلند شو ذلیل مرده، در خونه رو کند از جاش

با لباس سفید فرستادمت،

با لباس #سفید هم پَسِت میگیرم

بعدم با جاروی پر تخمِ توی دستش یکی کوبید توی سر اِبی گفت پاشو پاشو، تو ننه مُرده چشات از منم سالم تره!

مورچه ها با تخمای جارو ریختن روی فرش.

داشتم میدوییدم برم لبه پله واستم که پایین اومدن اقاجونو تماشا کنم،

پام گرفت لبه‌ی فرش خوردم زمین

اخمام رفت توی هم

سرمو آوردم بالا چشمم افتاد به اِبی

ازبین انگشتای بهم چفت شده اش داشت خون میچیکید

هول کردم

سرمو برگردوندم سمت خانوم جون که داد بزنم خوون

دیدم حنا همه ی گردنش #کبود شده

اومدم دوباره داد بزنم گردنش


که یه دفعه اقا جون مثه یه توپ

تالاپ تالاپ از پله ها #قِل خورد

افتاد جلوی چشام

تو چشام زل زده بود و خِس خِس میکرد

گردنش لق شده بود

قرمزی زبونش از گوشه لبای سیاهِ تریاک کشیده اش دیده میشد

یه #مورچه از روی فرش، از اون گوشه رفت توی دهنش.


صدای جیغِ حنا پیچید توی خونه

چشم از اقاجون کندم

دیدم سیا گردن کبودِ حنا رو گرفته

داره به زور لباس از تنش میکَنه

خانوم جون واستاده بود

چادرشو به نیش کشیده بود و

چشماش #برق میزد



اولاً: شده دستت پر #خون شه نگاش کنی، کِیف کنی؟


دوماً: میگفت #آسايشگاه سیلِ خون راه اُفتاده؛ از وقتی رفتی..


چهارماً: مامان میگفت #سه نحسی میاره!

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید