فِ. شین.
فِ. شین.
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

زبان‌دوخته

به تماشای آسمان می‌ایستم، به حرکت ابرها در روشنی آفتاب، به چشمک ستارگان در تاریکی شب. همه دنیا را به آغوش چشم‌هایم می‌کشم اما هیچ که هیچ. فکرهایم به پرواز در می‌آیند، پاهایم به حرکت می‌افتند.

فایده‌ی چرخیدن و چرخاندن را که می‌داند؟ فایده رقصیدن و رقصاندن را که می‌فهمد؟ آیا کسی می‌اندیشد که چه می‌گذرد؟ و یا از آن می‌اندیشد؟ یا به ساز نوازنده در اوج سرمستی سماوی می‌رقصد؟

فریاد فکرهایم پرده‌ آسمان را می‌درد، پرده حقیقت را اما نه. طنین می‌اندازد مابین انسان‌ها، مابین ورق‌های تاریخ، مابین ستاره‌ها، کهکشان‌ها، مابین هرچه که بتوان به آن چنگ زد تا در خود غرق نشوی. شاید حقیقتی نیست که به آن پی برد. شاید نبودن حقیقت، خود یک حقیقت است. شاید معنی نداشتن خود یک معناست و بی نظم بودن در ژرفای خود نظمی دارد.

فکرهایم دیگر بال پر زدن ندارند، پاهایم توان رفتن. هرچه در ذهن دارم فریاد می‌زنم، هوار می‌کشم اما هر آنچه هست و نیست ساکت است. عالم و آدم زبان‌دوخته می‌چرخند.

سکوت
توسعه دهنده فرانت‌اند وب | طراح گرافیک | نوشتن صرفا برای چرخاندن مچ دست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید