فخری حسینی
فخری حسینی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

جنگ شبانه با پشه

دیشب عجب شبی بود. یک پشه وز وزو نمی‌دانم از کدامین سوراخ وارد فضای خصوصی چاردیواری مان شده بود. در دل شب ماجرای من و پشه شده بود درست مانند کارتن‌های پلنگ صورتی. می‌آمد درست بیخ گوشم و من هم کشیده‌ای جانانه نثارش می‌کردم. بهتر است بگویم نثار صورت و گوش خودم. و هر بار تصور می‌کردم اینبار دیگر له شده است. اگر نیاز به سرویس بهداشتی و قضای حاجت نداشتم محال بود به تنبلی خود فائق آیم و بلند شوم. با خودم می‌گفتم فوقش یکی دو تا نیش می‌زند و بیخیال داستان می‌شود و می‌رود. خلاصه از سر ناچاری بلند شدم و گفتم حالا با یک تیر دو نشان را می‌زنم. و رفتم سراغ حشره‌کش بی‌بو. حشره کش را کمی در اتاق خالی کردم آنقدر که خفه نشویم.

صدای وز وز تبدیل شد به وزوز ناله‌طوری که در طول وعرض اتاق می‌پیچید. اول گفتم خواب می‌بینم این صدا واقعی نیست ولی وقتی چشمانم را گشاد کردم و هم با چشمان و گوش‌هایم صدا را شنیدم دیدم نه درست می‌شنوم. به ماجرای خودم و پشه خنده‌ام گرفته بود و همزمان کلافه شده بودم.

اینبار بدون دلیل و اضطرار بلند شدم و بدون ملاحظه حشره‌کش بی بود را با شدت و حرص وارد فضای اتاق کردم. حشره‌کش بی بو با آن حجم، با بو شده بود. گمان می‌کنم این اقدام ضربتی او را که هیچ بلکه همه جانوران موذی پنهان شده در درزهای گوشه و کنار را نابود و قتل عام کرد.

با خیال تخت که دیگر صدایی نمی‌شنوم پتو را تا بیخ گلویم کشیدم بالا و خودم را زیرش مچاله کردم که بخوابم. اینبار از خارش گزش‌های پشه جان که من را وادار به خاراندن می‌کرد و بوی حشره کش بدون بو! خوابم نمی‌برد.

پشه
کارشناس ارشد مدیریت کارآفرینی دانشگاه تهران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید