یخزدگی(داستان. قسمت دوم) عکس و جواب ام آر آی را برای متخصص اعصابی که روز قبلش رفته بود، با واتساپ فرستادند. کمی بعد یک صدای ضبط شده از طرفش آمد. آن صدا را همگی با ه…
پاک کردن تخته سیاه آن زمان تخته سیاه در کلاسهای درس برپا بود اسمشان سیاه بود ولی رنگشان معمولا سبز بود. در آبدارخانه یک جعبه مخصوص گچ بود و معلم بچهها را می…
یخ زدگی- داستان(قسمت اول) نگاهی به پدر کرد و خواست که روی صندلی خالی بنشیند. مطب خالی بود و منشی هم نداشت. زنی میانسال از مطب روبهرو آمد پشت میز منشی و آنها جلو رفت…
ناشناخته بودن آدمها اگرچه هر چه هم بر این باور باشیم که من مانند کف دست فلانی را میشناسم باز هم در اشتباهیم. ما حتی به درستی قادر نیستیم خودمان را بشناسیم چه…
پترس امروز نردبان فردا از روی خودت رد نشو. درست زمانی که روی خودت پا میگذاری بدترین اتفاق است که در جریان است. وقتی به خودت و خواستهات جواب رد میدهی آنجاست که…
روایتی از روزهای پر تکرار یک مادر او صبح تا شب در حال وول خوردن با بچهی خردسال بازیگوش خود بود. چشم از رویش نمیتوانست بردارد. کودکش مدام در حال بالا رفتن و پایین آمدن از م…
حفره کتابی از محمد رضایی راد با خواندنش غافلگیر میشوید. بعضی جاها چشمانتان گشاد میشود از حجم اتفاقا غیر منتظره. هر چه جلوتر میرود کشش داستانی بالا میرود جوری که راض…
ترش و شیرین زندگی زندگی است و مزههایش. اگر ذائقهمان عادت کند به شیرینی، مرز قند میگیریم. شیرینی زیاد هم دل زنک است. قدری هم نمک و آبلیمو چاشنی طعم زندگیم…
جنگ شبانه با پشه دیشب عجب شبی بود. یک پشه وز وزو نمیدانم از کدامین سوراخ وارد فضای خصوصی چاردیواری مان شده بود. در دل شب ماجرای من و پشه شده بود درست مانند…
صدای شب و روز چرا شبها جیجرکها ناله میکنند و پشهها دقیقا دم گوشت وز وز میکنند. نمیدانم حرف حسابشان چیست که درست لحظهای که بعد از کلنجار رفتنها و…