فخری حسینی·۳ سال پیشیخزدگی(داستان. قسمت دوم)عکس و جواب ام آر آی را برای متخصص اعصابی که روز قبلش رفته بود، با واتساپ فرستادند. کمی بعد یک صدای ضبط شده از طرفش آمد. آن صدا را همگی با ه…
فخری حسینی·۳ سال پیشپاک کردن تخته سیاهآن زمان تخته سیاه در کلاسهای درس برپا بود اسمشان سیاه بود ولی رنگشان معمولا سبز بود. در آبدارخانه یک جعبه مخصوص گچ بود و معلم بچهها را می…
فخری حسینی·۳ سال پیشیخ زدگی- داستان(قسمت اول)نگاهی به پدر کرد و خواست که روی صندلی خالی بنشیند. مطب خالی بود و منشی هم نداشت. زنی میانسال از مطب روبهرو آمد پشت میز منشی و آنها جلو رفت…
فخری حسینی·۳ سال پیشناشناخته بودن آدمهااگرچه هر چه هم بر این باور باشیم که من مانند کف دست فلانی را میشناسم باز هم در اشتباهیم. ما حتی به درستی قادر نیستیم خودمان را بشناسیم چه…
فخری حسینی·۳ سال پیشپترس امروز نردبان فردااز روی خودت رد نشو. درست زمانی که روی خودت پا میگذاری بدترین اتفاق است که در جریان است. وقتی به خودت و خواستهات جواب رد میدهی آنجاست که…
فخری حسینی·۳ سال پیشروایتی از روزهای پر تکرار یک مادراو صبح تا شب در حال وول خوردن با بچهی خردسال بازیگوش خود بود. چشم از رویش نمیتوانست بردارد. کودکش مدام در حال بالا رفتن و پایین آمدن از م…
فخری حسینی·۳ سال پیشحفره کتابی از محمد رضایی رادبا خواندنش غافلگیر میشوید. بعضی جاها چشمانتان گشاد میشود از حجم اتفاقا غیر منتظره. هر چه جلوتر میرود کشش داستانی بالا میرود جوری که راض…
فخری حسینی·۳ سال پیشترش و شیرین زندگیزندگی است و مزههایش. اگر ذائقهمان عادت کند به شیرینی، مرز قند میگیریم. شیرینی زیاد هم دل زنک است. قدری هم نمک و آبلیمو چاشنی طعم زندگیم…
فخری حسینی·۳ سال پیشجنگ شبانه با پشهدیشب عجب شبی بود. یک پشه وز وزو نمیدانم از کدامین سوراخ وارد فضای خصوصی چاردیواری مان شده بود. در دل شب ماجرای من و پشه شده بود درست مانند…
فخری حسینی·۳ سال پیشصدای شب و روزچرا شبها جیجرکها ناله میکنند و پشهها دقیقا دم گوشت وز وز میکنند. نمیدانم حرف حسابشان چیست که درست لحظهای که بعد از کلنجار رفتنها و…