چرا شبها جیجرکها ناله میکنند و پشهها دقیقا دم گوشت وز وز میکنند. نمیدانم حرف حسابشان چیست که درست لحظهای که بعد از کلنجار رفتنها و وول خوردنها بالاخره پلکهایتان رضایت میدهند که روی هم بیایند، صدای وز وزشان میپیچد در انتهاییترین نقطه گوشتان. با این صداها چه از جان آدم میخواهند چرا اصلا شبها میخوانند و سر و صدا راه میاندازند.
شاید میخواهند بگویند شب هم زنده است. شما بخوابید ما بیداریم. موسیقی شب را سر میدهند و ادامه میدهند تا دم صبح که شیفت کاریشان را عوض میکنند و به گنجشکهای وراج ولی شیرین زبان دم صبح میدهند.
روزها آدمها آنقدرسر وصدا دارند که صدای موجودات زندهی اطراف به گوش نمیرسد. و صدایشان میماند برای موسیقی متن حیات آدمها. صدای بوق ماشینها و گاهی هلهلههای شادیآوری که از آنها به گوش میرسد به لطف سیستمهای صوتی خفن که روی آنها نصب کردهاند، سر و صدا و شادمانی بچههای مدرسهای، صدای غرای ماشینهای دورهگرد، گاهی نعرهی دعواهای خیابانی، صدای احوالپرسی زنان همسایه که با آب و تاب احوال تک و طایفه را میپرسند و سلام برسانها را حواله هم میکنند.