در این دوره و زمانه و در عمق زندگی شهری، در یکی از پس کوچههای بالا شهر کرج روباهی پیدا شده که مرغ میدزدد درست مثل قصهها. این اقای روباه شبها میرود سراغ حیوانات خانگی خانه پدری. یک شب در یک حمله شبانه، دمار از روزگار پنج فروند! مرغ چاق و چله در میآورد. بدین شرح! که دوتا را خفه کرده و سه تا به دندان گرفته و برده و هیچ اثری از آثار آن سه مرغ نیست. پدر و مادر من که فکر میکردن از آقای روباه زرنگترند شب بعدی چفت و بست در لانه مرغها را حسابی محکم میکنند. ولی صبح میبینند تک خرگوششان نیست! و مرغ خفه شده که چال کرده بودند از خاک بیرون آمده. بله روباه جان اینبار هم شبیخون زده و به مرغ چال شده هم رحم نکرده. حالا جالب اینجاست که زحمت کندن و بیرون آوردن مرغ از دل زمین را کشیده ولی آن را تناول نکرده! در این زمانه روباهها هم دزدتر از قبل شدهاند، دزدتر و حیلهگرتر. درست مثل دنیای ما آدمها. دنیایی که وقتی گرسنگی و نداری و فقر سرریز میشود، راههای جایگزین سر و کلهشان پیدا میشود. هیچ به این فکر کردهاید چرا آشغال جمعکنهای خیابانی زیاد شدهاند و مثل علفهای هرز خودرو هر روز بیشتر و بیشتر میشوند. چون دورریزهای آدمهای سیر را جمع کردن، میشود راهحل برای سیر ماندن گرسنههای خیابانی که حتی جای خواب هم ندارند. آنقدر با لذت در زبالهها وول میزنند که انگار لحفاف پر قو بغل کردهاند. بچههای کثیف و سیاهی که یک لقمه نان لواش خشک شده بین کثافتهای خیابان میشوند یک دست چلو کباب گوسفندی که با ولع به دندان میکشند. دزدی و دلهدزدیهایی که در آن حتی به کابلهای برق خیابانها هم رحم نمیشود، با فروش همان تکه کابل، پولی به جیب میزنند و روز را شب میکنند. یا پرستار جوانی که از سالمندی مرقبت میکند و رفته رفته دزد میشود و به مرور صاحبخانه میفهمد که فلان روسریش نیست و زعفرانها گم شدهاند. حالا این زیادتر شدن دزدی، مختص ندارها و بیچارهها نیست. در بیثباتی، آدمها با خود میگویند هر قدر بیشتر روی هم جمع کنم، فردای بهتری دارم. پس هر کاری میکنند که فردای بهتری داشته باشند. این وسط اونایی که مستعد زرنگبازی در واقع خرزرنگ بازی هستند و از هر کاری ابایی ندارند، دزد میشوند. ولی دزدی که با تعریف دزد که شبانه میآید و روباه طور مرغ میدزد و یا پرستار سالمند که خود را به نفهمی زده است فرق دارد. دزدی که زیر میزی و بزن دررو است. اینگونه است که در شرایط ابهام و فشار آدمها نقش عوض میکنند. بعضی دزد و دله دزد و دیگری هم در حد توانشان آشغالجمع کن و شاید هم بعضیها خلافکار و آدمکش. درست مانند والتر وایت نقش اول سریال « برکینگ بد» که فشارها از چپ و چار او را از نقش یک معلم درستکار که خیلی معمولی روز را شب میکرد به یک مبارز همه فن حریف در عرصه! مواد مخدر تبدیل کرد. او هر چه میکرد از خودش و کارش راضی نمیشد تا اینکه با هزار خلاف و قتل عام، یک امپراطوری مواد مخدر راه انداخت و آنجا بود که رضایت خاطر بدست آورد. به صورت موازی دو زندگی داشت. یکی آدم معمولی که هنوز همه فکر میکردند این آدم همان آدم قبل است و یک نقش جدید که فقط خودش میدانست و در آن از هیچ خلافی دریغ نمیکرد! برای تضمین آینده خود و خانوادهش.