فخری حسینی
فخری حسینی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

ناشناخته بودن آدمها

اگرچه هر چه هم بر این باور باشیم که من مانند کف دست فلانی را می‌شناسم باز هم در اشتباهیم. ما حتی به درستی قادر نیستیم خودمان را بشناسیم چه برسد به دیگری.

ما چون ناتوانیم از شناخت ذات آدم‌ها به ناچار رفتار آنها را از دید خود تعبیر می‌کنیم و هر آنچه از نظرمان بد است آن را از نظر او هم بد می‌دانیم و خوب‌ها و مورد تاییدهای خودمان را هم به نگرش او می‌چسبیانیم. و یک رفتار که از نظر خودمان ایراد دارد را انجام نمی‌دهیم چون با خود می‌پنداریم که شاید ناراحت شود مثلا من زیاد حرف نمی‌زنم چون خودم کسی را که زیاد حرف می‌زند نمیتوانم تحمل کنم.

خوبی فردی را قضاوت به بدی می‌کنیم و بدی او را خوبی می‌دانیم. به راحتی با دیدن ظاهر آدم‌ها ادعا می‌کنیم که درونشان را هم می‌توانیم ببینیم. غافل از اینکه شاید سال‌ها یا حتی هیچ‌گاه حقیقت را نتوانیم ببینیم.

از نگاه و لحن و کلام کسی پرونده قضاوت را می‌بندیم و راهی برای تجدید نظر باقی نمی‌گذاریم. اگر هزاران خوبی از او ببینیم ولی کوچکترین رفتاری از او سر بزند که آن را در دسته‌ اخلاقیات خوبِ خود نداشته باشیم طرف را سرتاپا مشکل و عیب و نقص می‌دانیم. چون آنگونه که معیار اخلاق خوب از نظر ما است رفتار نکرده.

اینجور پیچش‌ها و تعبیر کردن‌ها فقط به خاطر این اصل است که ما ناتوانیم از شناخت پیچیدگی‌های شخصیتی آدمی. آدم‌ها تمام آنچه هستند را نشان نمی‌دهند. خودشان را رنگ می‌کنند و ما آنها را به آن رنگ می‌شناسیم. همه آنچه در دل دارند را بنا به صلاحدید به رفتار بدل نمی‌کنند.

ولی اگر درصد زیادی از هویت انسانی فردی را شناخیم آن زمان ارتباط با او راحت‌تر می‌شود. هر حرفی را که زد تعبیر عجیب غریب نمی‌کنیم و به دلش نزدیکتر می‌شویم.

شناختهویتقضاوتشخصیت
کارشناس ارشد مدیریت کارآفرینی دانشگاه تهران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید