یه پشت صحنه بریم؟ 😉
خدا امروز صبح (فرضی) به یکی از بنده هاش نگاه میکنه و میگه : آنقدر دوستش دارم این بندم رو که می خوام دلش رو شاد کنم :)
و بعد میره و بین آدم خوبو قشنگ و مهربون و دوست داشتنی خودش دنبال یکی میگرده و به قلبش میگه : بیا و به عنوان نماینده ی من دل این آدم رو شاد کن،
این دو تا بنده به هم می رسند و بنده ی دوم با مهربونی هاش بنده ی اول رو کلی خوشحال می کنه :)
و بعد خدا میگه الهی من قربون هر دوتاتون بشم🥰 (البته قطعا خدا که نمیگه الهی🙄)
همیشه وقتی کسی لبخند به دلتون میاره اینطوریه دیگه 🤭
یا همیشه وقتی لبخند به دل کسی میارید 🤗
ولی یه پشت صحنه ی دیگه هم بریم؟ 😄
خدا یکی از بنده هاشو انتخاب می کنه و میگه اینقدر این بندمو دوست دارم که امروز میخوام بهش یکم سختی بدم تا بزرگ تر و عاقل تر و پخته تر بشه :)
بعد میره سراغ بنده هایی که امروز یکمی بی اعصاب و بداخلاق هستند 😅
این دو تا رو روبهروی هم قرار میده
و وقتی بنده ی دوم دل بنده ی اول رو میشکونه خدا میگه ای وااای دل بنده ی من رو شکوندی ؟ 🤨
خدایااا خب اخه چرااا 😂
و بعد به بنده ی دوم میگه : عزیز دلم خود هستی که اینقدر قشنگ سختی رو تحمل کردی😍
حالا شما انتخاب کنید می خواید کدوم یکی از این بنده ها باشید؟ 😊
(الهام گرفته از سخنان آقای پناهیان)
یک لبخند خوشگل تقدیم همه ی ویرگولی ها 😇👇