یکی از سری کتابهای مدرسه زندگی آلن دو باتن، به نام « مصیبتهای شاغل بودن » چاپ شده و درباره تمام مصیبتهایی که شاغل بودن در دوران مدرن بر سر ما میاره علمی و حرفهای صحبت کرده.
آیا من قصد دارم در ادامه به تحلیل یا معرفی این کتاب بپردازم؟
خیر، من فقط قصد دارم یک سری مصیبتهایی که بر اثر شاغل بودن بر سر یک جوان در دهه 20 زندگی آوار میشه رو بر اساس تجربه شخصیم بیان کنم.
1- احساس ناکافی بودن:
چیزی که من اسمش رو احساس ناکافی بودن گذاشتم ارتباط مستقیم با میزان ایدهآل گرایی داره.
احساس ناکافی بودن چجوری به وجود میاد؟
احساس ناکافی بودن مربوط به دورانی هست که چند سالی از شاغل شدن شما میگذره و تقریبا شما به کاری که انجام میدین مسلط شدین.
هیچ چالش جدیدی وجود نداره که با حل کردنش احساس قهرمان بودن به شما دست بده.
هیچ موضوع هیجانانگیزی در مسیر کار شما وجود نداره که با یاد گرفتنش ذوق زده بشین.
در این موقعیت شما صبح به صبح وارد محل کارتون میشین، شروع میکنین به سر و سامان دادن به کارهای روتینی که باید انجام بدین و تا پایان روز کاری این روند خطی رو ادامه میدین.
در این موقعیت شما به شکل قابل توجهی درگیر اینرسی ذاتیای که در وجود همه آدمها قرار داره میشین.
با توجه به استعداد بالقوه همه ما در پیگیری روالهای روتین برای تغییر دادن این چرخه، شما نیازمند تلاش بیش از اندازه هستین، ولی خستگی ذهنی و روحی ناشی از همین حس ناکافی بودن این اجازه رو به شما نمیده که انرژی مضاعفی برای تغییر به خرج بدین.
در نتیجه شما عملا در یک دور باطل گیر میوفتین که اگر خودتون رو ازش نجات ندین باید بدونین که در خوش بینانهترین حالت تا آخر عمرتون باید مثل موشی توی همین چرخ و فلک بدوین، بدون اینکه اتفاق خاصی برای آینده شغلی شما بیوفته، در حالی که هر روز شاهد رشد و ترفیع همکاران و همتیمیهای خودتون هستین و مجبورین بار روانی این داستان رو هم متحمل بشین.
2- خستگی ذهنی :
امروزه به مدد پیشرفت تکنولوژی و اختراع ماشین، کارها مثل گذشته به فعالیت بدنی سخت و خسته کننده احتیاج ندارن، در واقع بیشتر به فکر کردن، تحلیل کردن و مدیریت برای کارها احتیاج داریم.
اکثرا هر روز صبح برای شروع کارمون کامپیوتر رو روشن میکنیم و پشت میزمون میشینیم و شروع به کار میکنیم.
همه ما به طور متوسط روزی 7 ساعت کار میکنیم و از این 7 ساعت حداقل 5 ساعتش رو به طور کامل یکجا نشستیم و مشغول تایپ کردن، تحلیل وآانالیز هستیم.
این عدم تحرک و درگیری ذهنی خستگی زیادی رو به ذهن ما تزریق میکنه که عملا بعد از یک روزه کاری چیزی که از ما برای خودمون، خونه و خانوادمون میمونه تفالهای هست از آدمی که هرچی در چنته داشته رو در روز خرج کرده.
آسیبهایی که این خستگی ذهنی برای ما داره اگر کنترل نشه میتونه ما رو تا مرز تباهی بکشونه.
اگر خودآگاهی در مورد این موضوع به کمک ما نیاد، در نهایت ما تبدیل میشیم به رباتهای بیحسی که توی محیط کار، کارشونو خوب بلدن ولی هیچ لذتی از زندگی نمیبرن.
3- قابل لمس نبودن نتیجه کار:
گاهی فکر میکنم یک کارگر ساختمانی هر روز که کارش تموم میشه در نتیجه تمام خستگیهاش میتونه دیواری رو ببینه که خودش ساخته و بابت کارش احساس غرور کنه یا مثلا کسی که یک کسب و کار فروش صنایع دستی داره میتونه با گوشت و پوست و استخوان نتیجه کارش رو لمس کنه و خستگی از تنش بیرون بره.
یکی از مصائب بزرگ کارهای بک آفیس قابل لمس نبودن نتیجه کار هست.
مثلا ممکنه شما چند روز برای تهیه یک پروپوزال زمان بزاری ولی آدمی که قرار اون پروپوزال رو بخونه 10 دقیقه هم برای خواندش وقت نذاره یا بازخوردی که از کارت میگیری، تازه اگه بگیری به اندازه زمان و انرژی که میزاری نباشه و این موضوع بار ذهنی ناخوشایندی رو برای ما به همراه داره که کاملا اجتناب ناپذیره.
4- احساس بی هویتی:
یکی از مسائلی که خوب کار کردن برای ما به ارمغان میاره احساس بیهویتیای هست که در زمانی بیکاری به سراغ ما میاد، به این صورت که ما اگر در زمینه شغلیمون آدم قوی و کار بلدی باشیم و مدام از این بابت مورد تحسین و تشویق اطرافیانمون قرار بگیریم، بعد از مدتی در موقعیتهای شخصی زندگیمون دچار بیهویتی میشیم، یعنی زمانهایی که به هر دلیلی توان یا امکان حضور در محل کارمون رو نداریم تبدیل به آدمی نامرئی میشیم که هیچ دلیلی برای زندگی کردن نداره و خالی از هرگونه وجود خارجی و حس زندگی هست.
نتیجه گیری:
همه ما برای امرار معاش و برطرف کردن نیازهای اولیه زندگی، احتیاج به کاری داریم که با درآمدش بتونیم زندگی خودمون و خانودمون رو تامین کنیم، در نتیجه کار هم این روزها برای همه ما تبدیل شده به یکی از نیازهای مهم زندگی یک فرد بالغ.
اما نکتهای که آگاهی بهش تاثیر زیادی در عملکرد ما داره پاسخ به این سوال هست، آیا ما کار میکنیم که زندگی کنیم؟ یا زندگی میکنیم برای کار؟
بر همه افراد شاغل واجب هست که جواب این سوال رو بدونن تا بر این اساس بتونن عملکرد خودشون رو در زندگی مدیریت کنن.
از این گذشته تمام مواردی که به عنوان مصائب شاغل بودن بیان کردم به شکل کاملا جدی، اجتناب ناپذیر هستن و در مواردی ما فقط با خودآگاهی پیدا کردن نسبت این مصائب میتونیم تاثیرشون رو در عملکرد خودمون کم کنیم، به عبارت دیگه بجای اینکه این مصائب ما و عملکردمون رو کنترل کنن ما اونها رو کنترل و بیاثر کنیم.
در آخر اجازه بدین به عنوان یک توصیه دوستانه بهتون بگم، تنها چیزی که می تونه انرژی لازم برای مقابله با این مصائب رو برای شما تامین کنه انجام کاری که دوست دارین، در محیطی دلپذیر هست.
حتی اگر هیچ کدوم از این مصائب وجود نداشته باشه، شما نمیتونین کاری که دوست ندارین رو در کنار آدمهایی که انرژی شما رو میگیرن با لذت انجام بدین، پس بگردین دنبال اون کار و محیطی که دوست دارین، تا این مصائب براتون حکم سرعتگیرهایی رو پیدا کنن که رد شدن ازشون فقط به کمی هوشمندی و تنظیم سرعت احتیاج داره.