فاطمه نوش‌زاده Fatemeh NoushZadeh
فاطمه نوش‌زاده Fatemeh NoushZadeh
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

با اصرار روی عزت نفس فرزندانتان آن‌ها را بی‌عرضه بار می‌آوريد

توضیح: این مطلب را «ملیندا ونر مویر» در سایت The Atlantic‌ منتشر کرده است و پایگاه اطلاع‌رسانی «ترجمان» با ترجمه حسنی سهرابی‌فر بازنشر کرده است.

اعتمادبه‌نفس بچه‌های من، که بیشترِ دی‌ان‌ای‌شان شبیه هم است، نمی‌شد بیشتر از این با هم فرق داشته باشد. چند روز پیش کمی خمیردندان ریخت روی پیراهن دختر هفت‌ساله‌ام که داشت مسواک می‌زد؛ فکر می‌کنید چه کار کرد؟ بغضش ترکید، افتاد روی زمین و همین‌طور غلتید و جیغ زد «من بدترین آدم روی زمینم!». حالا، پسر دَه‌ساله‌ام طوری رفتار می‌کند که انگار از آلبرت انیشتین بیشتر سرش می‌شود. هروقت به او می‌گوییم درمورد چیزی اشتباه می‌کند، طوری مخالفت می‌کند که انگار مسلمات علمی هم وابسته به نظر شخصی ماست. بعضی اوقات با خودم فکر می‌کنم شاید عزت نفس  دخترم زیادی کم و مال پسرم زیادی زیاد است. چقدر مهم است به‌اندازه عزت نفس داشته باشیم؟ اصلاً میزان اِستانداردی برای عزت نفس وجود دارد؟

به‌عنوان یک مادر آمریکایی، همیشه فکر کرده‌ام داشتن مقدار طبیعی عزت نفس برای سلامتی بچه‌هایم حیاتی است. بر اساس این طرز فکر، اگر همین‌ یک مورد قرص و محکم سر جایش باشد، بقیۀ چیزها هم جای خودشان را پیدا خواهند کرد و درست خواهند شد. وقتی داشتم برای نوشتن کتابم، بچه‌هایمان را چطور بزرگ کنیم که نچسب و ناجور نشوند؟، پژوهش می‌کردم، یکی از دوستان خوبم -که روزنامه‌نگار حوزۀ والدگری است- به من توصیۀ خیلی درستی کرد که اولین فصل کتاب را دربارۀ عزت نفس بنویسم.

اما وقتی بیشتر روی موضوع کار کردم، فهمیدم متأسفانه خیلی از والدین آمریکایی بیش‌ازاندازه به مفهوم عزت نفس بها می‌دهند و اصلاً آن را اشتباه فهمیده‌اند. داشتن عزت نفس طبیعی تضمین نمی‌کند که بچه‌ها خوب زندگی کنند یا از دردسر دور بمانند. اگرچه عزت نفس مفهومی است که مطالعۀ آن پیچیده و دشوار است، پژوهش من می‌گوید قدم‌هایی که والدین برای پرورش عزت نفس کودکان خود برمی‌دارند معمولاً، و برخلاف انتظار، اثر تضعیف‌کننده دارد. وقتی بیش‌ازاندازه تلاش کنیم که بچه‌هایمان احساس ارزشمند بودن و تحسین‌شدن بکنند، شاید در واقع باعث شویم احساس بی‌عرضگی بکنند -درحالی‌که اگر، با وجود همۀ دشواری‌ها، دانسته و با چشمِ باز بچه‌ها را در معرض ناامیدی و شکست قرار دهیم، این کار می‌تواند به آن‌ها حس رضایت‌بخش خودکارآمدی 1 بدهد.

دهه‌هاست آمریکایی‌ها روی عزت نفس وسواس پیدا کرده‌اند و آن را متر و معیاری در نظر می‌گیرند که نشان می‌دهد مردم چقدر احساس اعتمادبه‌نفس و ارزشمندی دارند. فرماندار کالیفرنیا، جُرج دوکمجیان، در سال ۱۹۸۶ قانونی را برای تشکیل «گروه ویژۀ ترویج عزت نفس و مسئولیت‌پذیری شخصی و اجتماعی» امضا کرد. این گروه ویژه به این نتیجه رسید که افزایش سطوح عزت نفس جمعی باعث می‌شود نرخ جرم، بارداری نوجوانان، سوءمصرف موادمخدر، وابستگی به بهزیستی و عملکرد ضعیف در مدرسه کاهش یابد. گزارش نهایی گروه ویژه عزت نفس را مانند «واکسنی اجتماعی» دانست که «در برابر بسیاری از مشکلات شخصی و اجتماعی که آفت زندگی انسان‌ها در دنیای امروز است، نقشی محوری ایفا می‌کند».

این گزارۀ بسیار جسورانه‌ای است و بر فرضِ جسورانۀ دیگری مبتنی است که ایالات‌متحده دچار مرض مُسری عزت نفس پایین است و این نقص خطرناک است. لابد شنیده‌اید نوجوان‌هایی که عزت نفس کمی دارند بیشتر از دیگران احتمال دارد افسرده شوند، مضطرب شوند، الکل بنوشند، مواد مصرف کنند و مرتکب جرم شوند. همۀ این‌ها درست. اما چیزی که شاید نشنیده باشید و متعجبتان کند این است که برعکسِ این گزاره درست نیست. عزت نفس زیاد نوشدارویی نیست که نوجوان‌ها را از همۀ چیزهای بد حفظ کند؛ بچه‌هایی که عزت نفس بالایی دارند هم انتخاب‌های بدی می‌کنند.

گرِیس چو روان‌شناس تکوینی در کالج سِنت اولاف و نویسندۀ همکار کتاب عزت نفس در زمان و مکان: چطور خانواده‌های آمریکایی آرمانی فرهنگی را تخیل، اجرا و شخصی می‌کنند؟ است. او می‌گوید «درواقع روشن نیست عزت نفس چقدر می‌تواند  پیش‌بینی دقیقی از  عاقبت سالم و طبیعی افراد ارائه کند. نوشته‌هایی که دراین‌باره وجود دارد نابسامان و درهم‌برهم است». روی اف. بامایستر، روان‌شناس اجتماعی دانشگاه ایالتی فلوریدا و همکاران او نوشته‌های موجود در این حوزه را به‌طور جامع و کامل مرور کردند و به این نتیجه رسیدند که «بالا بردن عزت نفس به‌تنهایی باعث نمی‌شود جوان‌ترها عملکرد بهتری در مدرسه داشته باشند، مطیع قانون باشند، از دردسر دور بمانند و با رفقایشان بهتر کنار بیایند یا به حقوق دیگران احترام بگذارند».

به یک دلیل دیگر هم هست که عزت نفس طبیعی نمی‌تواند در همۀ جهان بایسته و اساسی باشد: این مفهوم تا حد زیادی یک سازۀ آمریکایی است. بسیاری از دیگر کشورها ازجمله ژاپن و چین، یا اصلاً اعتنایی به عزت نفس نمی‌کنند یا توجه کمی به آن دارند (بعضی زبان‌ها واژه‌ای برای این مفهوم ندارند). چو به من گفت «حتی در بسیاری از جوامع مدرن، فرهنگ‌هایی که فکر می‌کنیم خیلی به فرهنگ ما شبیه هستند به مفهوم عزت نفس لزوماً در قالب همان مجموعه‌آرمان‌های ما نگاه نمی‌کنند».

وسواس آمریکایی‌ها درمورد عزت نفس سنجش و تشویق آن را دشوار و آشفته می‌کند. والدین آمریکایی بیشتر اوقات به‌سختی می‌توانند تخمین بزنند عزت نفس فرزندانشان چقدر است. کریس بری، روان‌شناس تکوینی در دانشگاه ایالتی واشنگتن، به من گفت «عزت نفس سازه‌ای واقعاً پیچیده در زندگی هرروزۀ ماست». مثلاً بعضی بچه‌های آمریکایی (و بزرگ‌ترها) با عزت نفس کم در ظاهر از خودشان اعتمادبه‌نفس نشان می‌دهند تا بااعتمادبه‌نفس به نظر برسند. به‌علاوه، والدین معمولاً عزت نفس فرزندانشان را بیشتر از چیزی که هست تخمین می‌زنند -دلیل هردو اتفاق شاید این است که بچه‌ها خوب بلدند مسائل خودشان را پنهان کنند و والدین هم چون عزت نفس طبیعی را بسیار مهم و حیاتی فرض می‌کنند، قویاً می‌خواهند باور کنند وضع بچه‌هایشان خوب است.

نکتۀ دیگر این است که والدین سعی می‌کنند احساس ارزشمندی بچه‌هایشان را با روشی اشتباه، با تعریف و تمجید افراطی، زیاد کنند. نتایج یک پیمایش نشان داد ۸۷ درصد والدین آمریکایی معتقدند کودکان، برای اینکه احساس خوبی به خودشان داشته باشند، نیازمند تعریف و تمجیدند. اما پژوهشی که اِدی بروِملمان، روان‌شناسی در دانشگاه آمستردام، انجام داده است می‌گوید تعریف و تمجید گاهی ممکن است تأثیر عکس داشته باشد. وقتی والدین از بچه‌هایی با عزت نفس پایین تعریف و تمجیدِ «بادکنکی» می‌کنند -مثلاً به بچه‌ای که فقط یک چشم‌ چشم دو ابروی ساده کشیده می‌گویند «وای، باورم نمی‌شه. نقاشی‌ت فوق‌العاده‌س!» – عزت نفس آن کودک از قبل هم پایین‌تر می‌آید. بروملمان این اتفاق را این‌طور تئوریزه می‌کند که وقتی بچه‌ای با عزت نفس پایین تعریف و تمجید بادکنکی می‌شنود، آن را به فشار تفسیر می‌کند، فشار برای اینکه عملکردش همیشه درجه‌یک باشد. بعد وارد فاز صیانت نفس می‌شود و در نهایت بیشتر به توانایی‌ها و استعدادهایش شک می‌کند (بر اساس پژوهشی دیگر، رویِ دیگر این رویه این است که وقتی کاری می‌کنیم که بچه‌هایمان فکر کنند همیشه مرکز جهان هستی هستند، باعث می‌شویم احتمال خودشیفته‌شدن آن‌ها در بزرگ‌سالی بیشتر شود).

تعریف و تمجید از بچه‌ها خصوصاً به‌خاطر استعدادها یا هوش و ذکاوتشان -وقتی والدین به بچه‌شان می‌گویند «تو خیلی باهوشی!» یا «تو یه هنرمند بزرگی!»- می‌تواند مشکلاتی ایجاد کند. پژوهش کارول دوک، روان‌شناس دانشگاه استنفورد، نشان داده که این قبیل تعریف و تمجیدها، در مقایسه با تعریف‌کردن از تلاش بچه‌ها، باعث می‌شوند احتمال اینکه کودک در مواجهه با شکست دوام نیاورد و بادِ بادکنک ارزشمندی‌اش خالی شود زیاد شود. آن کودک در توانایی و استعدادی که دیگران گفته بودند دارد شک می‌کند. با گذر زمان، این ذهنیت را پیدا می‌کند که توانایی و استعداد خصوصیتی ثابت است، نه چیزی که می‌توان با تمرین و ممارست آن را پرورش داد.

ما والدین آمریکایی امروزه فوراً از فرزندان خود در مقابل ناامیدی و شکست محافظت می‌کنیم؛ وقتی بچه‌ها در مسابقه‌ای اول نمی‌شوند، نشانِ تلاش و مشارکت به آن‌ها می‌دهیم؛ به سرعتِ سوپرمن تکالیفی را که جاگذاشته‌اند به مدرسه می‌رسانیم. اما این مداخلاتی که با نیّت خوب انجام می‌دهیم نتیجۀ عکس می‌دهند، چون یک بچه با عزت نفس طبیعی بچه‌ای است که به‌تجربه یاد گرفته می‌تواند از پس موانع و ناامیدی‌های زندگی بربیاید. مجال و فرصت این را داشته که شکست بخورد و فهمیده که شکست‌خوردن باعث نمی‌شود دوستش نداشته باشند.

داریو سیوِنچک، روان‌شناس شناختی در مؤسسۀ علوم آموزش و مغزِ دانشگاه واشنگتن است که روی عزت نفس مطالعه می‌کند. از او خواستم برایم توصیف کند که کودکانِ با عزت نفس طبیعی چطور رفتار می‌کنند. او گفت این کودکان غالباً آن‌هایی هستند که چالش‌های جدید را می‌پذیرند یا مدت بیشتری روی وظایفی که برایشان چالش‌برانگیز است کار می‌کنند. دلیلش شاید این است که قبلاً مجبور شده‌اند این‌طور کارها را بکنند و یاد گرفته‌اند پشتکار در زمانِ ناامیدی نتیجه خواهد داد. مارتین سِلیگمَن، سرپرست مرکز روانشناسی مثبت‌گرا دانشگاه پنسیلوانیا، استدلال کرده است که «وقتی روی هر نوع احساس بدی ضربه‌گیر می‌گذاریم تا فرزندمان در امان بماند، تجربۀ احساسِ خوب را هم برایش سخت‌تر می‌کنیم».

بعد از همۀ این حرف‌ها، برای پرورش عزت نفس طبیعی بچه‌هایمان چه باید بکنیم؟ باید دست از حساسیت و وسواس درمورد این مفهوم بکشیم، چون احتمالاً آن‌طور که فکر می‌کنیم کمال مطلوب تربیت بچه‌هایمان نیست. به گفتۀ چو، پژوهش او نشان داده که مثلاً بسیاری از کودکان آسیای شرقی با سنجه‌های مرسومِ عزت نفس نمرۀ کمی می‌گیرند اما به‌ندرت در اثر این قضیه دچار مشکلات روانی می‌شوند یا در مدرسه ضعیف عمل می‌کنند. به اعتقاد چو این نتایج به ما می‌گوید «عزت نفس فقط یکی از هزاران تکرار و تمرینی است که والدین می‌توانند برای کمک به شکوفایی فرزندانشان انجام دهند». قرار نیست پیله‌نکردن به عزت نفس بچه‌هایمان باعث نابودی‌شان شود -اتفاقاً با توجه به اینکه اقدامات ما برای بالابردن عزت نفس عموماً برعکس نتیجه می‌دهد، شاید این‌طوری بیشتر کمکشان کنیم.

باید حواسمان باشد کودکانمان را زیر سیل تعریف و تمجید‌های بی‌حساب‌وکتاب نگیریم. درعوض باید در ارزیابی‌هایمان صادق‌تر باشیم -نه که شرمنده و خوار و خفیفشان کنیم، بلکه بازخوردهایی که به آن‌ها می‌دهیم متناسب با تلاششان باشد. به بچه‌تان بگویید با اینکه خارج می‌خوانَد شما صدای او را دوست دارید، اما نگویید این قشنگ‌ترین آوازی است که به عمرتان شنیده‌اید. وقتی می‌خواهیم از کودکانمان تعریف کنیم باید، به‌جای تجلیل از موفقیت‌ها و استعدادها و هوش آن‌ها، تلاششان را تشویق کنیم. باید بگذاریم سختی‌ها را تجربه کنند. وقتی بچه‌ها با ناملایمت‌ها روبه‌رو می‌شوند و آن را پشت سر می‌گذارند یاد می‌گیرند بی‌قیدوشرط دوست داشته می‌شوند و شکست نشانۀ بی‌عرضگی نیست بلکه فرصتی است برای یادگرفتن و رشدکردن و باور پیداکردن به خودشان.


عزت نفسفرزندپروری
فاطمه نوش‌ زاده هستم، فارغ‌ التحصیل فیزیک و علاقه‌ مند به پیشرفتها و فناوری‌های آموزش، یادگیری، و رشد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید