در دنیای وفور شبکه های اجتماعی، اینستاگرام برای خیلی از ما لقمه ایست سهل الوصول. کافیه برای خبر داشتن از دنیا و اطرافیان بازش کنی ببینی کی در بیست و چهار ساعت گذشته دوست داشته شما بدونی که کجا بوده و چه می کرده.به تجربه شخصی کمتر سراغ خوندن متن در اینستاگرام میرم چون پلتفورم دستکتاپ درست حسابی ازش ندیدم و فونتش رو دوست ندارم و کلا رابطه ای دارم باهاش عشق و نفرتانه!
قسمت جذابش برای من اون جاییه که یادت می اندازه چند وقت پیش بر تو چه می گذشته. این سنت حسنه هم فکر کنم اولش مال فیسبوک بود (و البته هست) و خوب دلیل دیگه ای که انقدر اینستا در ایران ازش استقبال شده صدالبته به خاطر فیلتر نبودنشه و شاید و شاید بخاطر اینکه با دیدن عکس ها، از افراد، از مکان ها ما فکر می کنیم « یک کاری کردیم» و خوب در دنیای شلوغ این هدیه ارزشمندیه. احساس مفید بودن.
اینا رو گفتم که بگم فعلا اینجا جزو معدود جاهایی هست که دوست دارم متن و ذهنیات رو بنویسم. حالا سوژه چیه؟
سفر! اونم سفر تنهایی. چیزی که برای خیلی ها سوژه غریبی نیست و برای من بود. قبل این سفر با خودم حساب کردم که مدتهای مدیدی بوده که من بحال خودم تنها نبودم. همیشه خودم رو با دغدغه فرد یا افرادی که اطرافم بودمند مشغول می کردم. حالا چرا؟ این سوال هنوز جای تفکر داره و تعمق.
برای سفر تنها رفتن، از حدود 9 ماه پیش تصمیم گرفته بودم. و نهایتا جایی رو انتخاب کردم که بخاطر شرایطش احتمالا باید تنها می رفتم و همسرم اومدن براش مشکل بود. سفر از دریاچه نئور به ارتفاعات سوباتان. چیزی که برام جالب بود؛ مواجه اطرافیانم با مقوله سفر تنها رفتن مرد متاهل بود. سوال اول همه (البته منهای خود شخص همسرم) این بود که پسسس خانووومت چی؟ . برام بامزه بود که مقوله ازدواج ممکنه انقدر میل به تنهابودن افراد رو تحت شعاع قرار بده. انقدر میل به تنهایی تعبیر میشه به «پیچوندن» کسی که داری باهاش زندگی می کنی.
سفر از نئور به سوباتان یه پیاده روی هفده الی هجده ساعت داره برای روز اول. یکی از دلایلی که در این ایام کرونا خیز من تن به این سفر دادم (تنها شرط همسر احتیاطات کرونایی و قرنطینه بود) این بود که این سفر فصل اصلیش توی 15 اردیبهشت تا تقریبا اواسط خردادماهه که البته به خاطر تاخیر فصلی و دیرتر گرم شدن هوا (خوش به حال ما) گل های به مراتب کمتری توی ارتقاعات مسیر شکوفه داده بودند .(که البته توی خود سوباتان و حومه اش کاملا جبران شد)
من برای این سفر قشنگ استرس داشتم. فکر می کردم نکنه اون آدمی باشم که وسط راه کم میاره و میگه تروخدا یه موتوری نیسانی چهارپایی بیاد من رو ببره به مقصد. تصور داشتم ممکنه آدمی باشم که میانبر آسون رو انتخاب می کنه. این تصور یا میل به این تصور شاید وقتی کسی در جایگاه یک محافظ (protector) قرار می گیره بهانه ای میشه برای این که به بهانه محافظت ار فرزند/همسر و یا هرکسی یا چیزی که راجع بهش احساس مسئولیت می کنه، راه میان بر رو اننخاب کنه؛ من این بهانه رو از خودم گرفته بودم. و می ترسیدم الان که این بهانه نیست، کس یکه واقعا هستم توانایی بدنی و خصوصا روانی تموم کردن یه مسیر/کار رو نداشته باشم و مثل اکثر اوقات بگم ولششش کن. از نظر بدنی اما با وجود کرونا یکم روی خودم کار کردم. هفته قبلش یه ذره رفتم کوهای اطراف یه ذره از عضلات پام کار کشیدم که خیلی کپک نزنند و جواب هم داد.
تو هرچقدرم برای تنهایی حرکت کنی، نهایتا شاید به خاطر این که «انسان حیوانیست اجتماعی» توی اجتماعی که خواسته یا ناخواسته توش بر خوردی تاثیر میذاری و ازش تاثیر میگیری. جمعی که من کاملا به صورت تصادفی درش قرار گرفته بودم از شانس خوب شاید، کمترین تلاش رو داشت برای تاثیر گذاشتن مستقیم بر افراد جمع. تنها چهارچوب های احتیاط آمیز که مثلا از لیدر جلو نزنید و فولان که ناشی از مسئولیت افراد برگزار کننده تور بود برای حفظ و سلامتی که مدنظرشون بود برای جامعه نمونه ای که مسئولش بودن. اما قوانین دستاپاگیر یا اجرای قاطع و سختگیرانه ای درکار نبود. هدف طبیعت بود.
هدف برای من بازگشت به طبیعت بود. و محک این که توانستن فارغ از قسمتی از راحتی های زندگی ثلا ارتباط با نزدیکان و انیترنت و جای خواب گرم و نرم و ... هنوزم به اراده شخصی ام متصله. جامعه تصادفی که در اون قرار گرفتم به خوبی برای رسیدن به این هدف کمکم کرد. تونستم قبل از میل خودم فاصله نسبی رو با افراد حفظ کنم و نهایتا وقتی به هدف شخصیم رسیدم و ذهنم آزاد شد، تازه یکم آدمهای اطرافم رو دیدم ( و چه همسفر های جذاب و چه لیدر جذابی؛ که نوشتن از تک تکشون یه پست مفصل می طلبه)
سفر شخصی، چیزیه که همیشه هست. خود زندگیه. گاهی بد نیست تنهایی و مسئولیتمون نسبت به خودمون رو با یک شبیه سازی در مقیاس کوچک تر تمرین و یادآوری کنیم...