زینب فولادی
زینب فولادی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

بهترین هدیه

عزیزترین زندگی!

با ارزش ترین هدیه خداوند در زندگی به من! بودنت در کنار تمام لحظه ها نقطه روشن تمام عمرم بوده. چیزهایی را که با تو تجربه کردم چنان ناب است که خداوند را همیشه بابت حضورت در این زندگی شکر گفته ام.

خوب می دانم! یکی از مهمترین دغدغه هایت،به ارمغان آوردن نهایت آرامش و و زیبایی برای ماست و من از تلاش بی وقفه ات برای به بار نشستن این هدف خوب آگاهم و شاهدم که در هر لحظه و هر سختی این روزگار بخصوص در راهی که تو جهت خدمت به خلق الله انتخاب کرده ای چه ناآرامی ها و ناملایماتی خوابیده است و تماما آن‌ را تجربه میکنی،من بی خوابی ها و تلاش های شبانه روزی ات را مي بينم،فشارهای روحی ات دل مرا هم به درد می آورد و می‌دانم در میان تمامی این هجمه ها دل همه مان جرعه ای آرامش می طلبد،جسم خسته مان آرمیدن در سرایی از جنس بهشت می خواهد برای دل و تن تشنه مان این بهترین چاره است.دل و دست و چشمانمان خسته ی دیدن صحنه‌های ناخوشایند و اتفاقاتی ست که در این چند سال تجربه کرده ایم،فشاری که بر روح و جسم مان آمده است زمین را همچون قفس کرده است قفسی پر از اضطراب. دلم نقطه ای از آسمان عشق خداوند می خواهد. دلم ناب ترین لحظه ها و زیباترین مکان های آفرينش را مي خواهد. هیچ دارو و آرامشی بهترین از این برای ما نمی شود.

آرزویم این است که مقدمات این داروی بی نظیر را برایمان میسر کنی. دلم در تب و تاب دیدن نجف و کربلاست. کاش تو ای بهترین من! واسطه رقم خوردن دوباره ی این اتفاق زیبا در زندگی مان شوی و یقین داشته باش که هیچ هدیه ای برای من با ارزش تر از این هدیه در زمین خداوندی نیست و قدردان همیشه تو خواهم بود.

با بوی گنه آب و گلم ریخته برهم
آقا نظری کن که دلم ریخته برهم
دور از نجفت غرق بلا شد، شب و روزم
تا کی من از این داغ نفسگیر بسوزم
بر من خراب کن نگاهی
یا ابوتراب کن نگاهی
"محمد جواد شیرازی"

در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
می‌روم وادی به وادی رو به سوی کربلا

می‌روم افتان و خیزان، از دل بن‌بست‌ها
جاده‌ای پیدا کنم تا جست‎‌وجوی کربلا

تشنگی می‌بارد از ابرِ سترون، می‌روم
تا بنوشم جرعه آبی از سبوی کربلا

ترسم این بیراهه‌ها با خویش مشغولم کنند
«بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»

من نمی‌دانم کی‌ام یا از کجایم، هر چه هست
آب‌رو می‌آورم از خاک کوی کربلا

مانده در گوشم صدای پای «هل من ناصر»ی
خواهم اکنون تا شوم لبیک‌گوی کربلا

بغض تاریخم، نباید در خودم ویران شوم
باید آوازی بخوانم با گلوی کربلا

در سرم شوری دگر برپاست، شمشیرم کجاست؟
«بر مشامم می‎رسد هر لحظه بوی کربلا"

"امید مهدی نژاد"





آرامش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید