سالی که دلمان حسابی گرد غم گرفته بود خیلی غیرمنتظره و یکهو دعوت به سفری شدیم که مدتها برای تحققش برای خود آرزوها میبافتیم.آنقدر ناگهانی شد که در تصورمان هم نمی گنجید. اما راهی شدیم یک سفر کوتاه اما غیرقابل وصف، یعنی هر چه بگویی بازهم می بینی حق مطلب را ادا نکرده ای. ولی آرامشی را به تمام سلولهای وجودت تزریق میکند که من خودم از هیچ چیز و هیچکس دیگری در زندگی ام دریافت نکرده بودم.صاحبان"نجف"و "کربلا"چنان غرق مهر و محبتت می کنند و این دست پر مهرشان را بر سر دلت می کشند که هر چه رنگ نامهربانی و گرد غم و محنت بر آن نشسته را به آنی پاک می کنند. تجربه کوتاه ولی بی نهایت شیرین و آرامش بخشی بود.دوباره دیدن ایوان نجف و خلوت کردن در صحن و سرای آقا،ساعتها نشستن و درد دل کردن با مولا ع بازهم برایم آرزو شده .جسمم و روحم آنقدر پر از حجم دلتنگیست که آرامشی از جنس نجف میخواهد که قدم زنان از مسیر روبروی حرم فارغ از تمام ابعاد این دنیای زمینی به آغوش والاترین پدر پناه ببری. به خانه ی پدری که وارد می شوی چنان حس خوشایندی وجودت را در بر میگیرد که هیچ کجا نمی توانی ببینی. بعد مدتی که می نشینی خواه ناخواه دلت برای کربلا پر می کشد اما باز هم نجف برایت چیز دیگری میشود. آخر نجف خانه ی پدریست.
آقا دلم یک بغل سیر نجف میخواهد می شود اذن ورودم دهی...