ویرگول
ورودثبت نام
foroozande
foroozande
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

فلسفه ورزی امریکایی...فلسفه ورزیِ ایرانی!

در 1971جان رولز کتابی مینویسد که در همان اولین سالها، چندهزار کتاب و مقاله درباره ش نوشته میشود! و به زبان­های مختلف دنیا ترجمه میشود و خیلی ها معتقدند فلسفه سیاسی با این کتاب وارد دوران جدیدی شده (حالا کاری ندارم که این سخن چقدر اغراق آمیز هست یا نه).

کتابی پر از ابهام و دوپهلویی و تناقض نما و بسیار مستعد برای سوءبرداشت. من تقریبا چهارماه طول کشید تا تمامش کنم! گذشته از زبان بیگانه و نثر سخت و جملات چند خطی(!)، خواندنِ کتاب سختی های خیلی بیشتری هم دارد :

کتابی پر از پراکنده گویی ..سَرِ نخِ سخن بارها و بارها گم می شود.. گاهی تا ده صفحه میخوانی و بعد میفهمی فقط یک پرانتز(کامنتِ بی ربط با بحث) بزرگ

حاشیه ی صفحاتِ نسخۀ پرینت شدۀ من، پر است از این جملات:«منظورت الان این است که... ؟ یا آن است که...؟!»« این الان چه ربطی به باقی بحث داشت؟»«اینکه با آنکه در صفحه ی فلان گفتی نمیخواند؟!»«این فرض از کجا آمده؟»«کجا برای این ادعا استدلال کردی؟...»

اما مَنِ دانشجوی ایرانی، که بعد از پنجاه سال کتابِ "حضرت رولز بزرگ" را میخوانم، هرگز به خودم اجازه نمیدهم بگویم «این چه طرزِ نوشتن است؟!»

من همواره اشکال را در خودم میجویم: من کم سوادم... من از زمینه ی بحثها اطلاع ندارم... من انگلیسی نمیفهمم... من حواسم پرت شده...من هوشِ کافی برای فهم منظور نویسنده را ندارم... من باید برگردم از اول بادقت بیشتر بخوانم!

برمیگردم از اول صفحه میخوانم... از اول مبحث... از اولِ فصل!!! بارها و بارها... تا بالاخره دوزاریم بیفتد و برگردم به آن سوالاتی که از سرِ استیصال در حاشیه ی صفحه ها نوشته بودم، پاسخ دهم! و خیالم راحت شود که: «آها! حالا فهمیدم!» (و احساس فتح کنم!)

بعد از چهارماه سروکله زدن با کتاب اول، میروم سراغ کتاب بعدی رولزکه تقریبا پانزده سال بعد از این یکی نوشته. کتاب با این مقدمه شروع میشود: من دیدم که کتاب نظریه ی عدالتم انتقاداتی را برانگیخت که ناشی از سوء برداشت و سوءفهم از آن بوده. و فهمیدم که منظورم را نتوانسته ام خوب بیان کنم! و در این کتاب میخواهم با صورتبندی بهتری آن ایده را مطرح کنم!(نقل به مضمون!)

سراغ مقالاتِ انتقادی از رولز (که اغلب مربوط به قبل از نشر کتاب دومی اند): عه! خیلی از سوالاتِ حاشیه ای خودم! هرکدام موضوعِ یک مقالۀ انتقادیِ مشهور شده! ... و مقالاتی که رولز در پاسخِ اینها نوشته اغلب پر از «منظورم را متوجه نشده اید!... من که همانجا گفته م که...» است!

بله! ماجرا این است:

نویسنده کتابی "سخت خوان" نوشته...

کسی به او نگفته اینها را چاپ نمیکنم چون سخت خوان و پراکنده گو و مبهم است!

خواننده ها (برعکس من!) کتاب را چهار ماهه نخوانده اند! و سعی کافی نکرده اند که منظور او را بفهمند

پس آن کتاب را دارای تناقضات دیده اند

اما نگفته اند «این کتاب که دری وری است! ..حیف وقتی که صرف خواندنش کنیم»

خواننده ها درباره ی تناقضهایی که در آن دیده اند، کتاب یا مقاله نوشته اند

رولز آن مقالات و کتابها را دیده، که ناشی از عدم دقت کافی بوده ند

رولز نگفته «چرا با دقت بیشتر نمیخوانید! حیف من که برای شما کتاب نوشته م!»

بلکه رولز هم درپاسخ مقالات و کتابهای دیگر نوشته! و همان حرفهاش را با بیان بهتر آورده!

حاصل:انبوهِ مقالات وکتب فقط «درباره ی رولز!»

حاصل: پخته تر شدنِ اندیشه ی رولز

حاصل: هرچه فربه تر شدنِ فلسفه ی آمریکا

حاصل: شهرتِ روز افزونِ رولز، منتقدین، و مجلاتِ چاپ کننده ی این بحثها

به یاد می آورم یکی از استادهام را که با تبختر خاصی میگفت کتابِ فلانی (یک استاد دومی، که من شاگردش نبوده م، ولی شاگردان و مریدان دارد و صاحب دعوی ست) را دادند من بخوانم... «هرچه خواندم سر در نیاوردم چی میخواهد بگوید؟!» انداختم کنار..گفتم من اصلا این حرفها را نمی فهمم . البته لحنشان حاویِ «این حرفهای چرت و پرت و بی سر و ته» بود!

و به یاد می آورم که یک استاد سومی، عین همین تعابیر و با همین لحن را درباره ی همان استادِ اولی میگفت!!!

و باز به یاد می آورم: فایرابند(فیلسوف علم) ابتدای کتابِ مشهورِ "علیه روش"، میگوید به لاکاتوش(یک فیلسوف علم دیگر) گفتم بیا "یک بازی را شروع کنیم" من هی مقاله بر علیه روشِ علمی مینویسم و تو هم هی درجوابم، مقاله ای در دفاع از روش علمی بنویس! خواننده ها سرگرم میشوند و دنبال میکنند، ما هم مشهور! (نقل به مضمون!) بعد همه ش را درکتابی بنام "له و علیه روش" چاپ میکنیم.. البته عمرِ لاکاتوش کفاف نمیدهد و فایرابند به تنهایی مینویسد و میشود کتابی که هست..

بله! اینجوری هاست که آنها آن میشوند و ماها این میمانیم!

راولزفلسفهفلسفه در ایرانگفتگوی علمی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید