نام رمان: سایکوپت
نویسنده: مینا عباسی
ژانر: تراژدی
تعداد صفحه: ۲۶5
«خلاصه»
کجا بگویم؟ از چه چیزی بگویم؟ مگر چیزی برای گفتن هم دارم؟
تنها با یک اشتباه، زندگیام، آیندهام و همه چیزم را از دست دادم…تنها یک اشتباه!
شاید اگر کمی بیشتر فکر میکردم، اینطور نمیشد و میتوانستم بقیه زندگیام را کنم؛ اما بعد از آن، دیگر زندگی نکردم…زنده گیر کردم در این دنیا!
روح زخمی من، مهلت ترمیم نداشت و هر ثانیه بیشتر از قبل مورد آزار و اذیت قرار میگرفت.
بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:
گوشیاش را به خود نزدیک کرد و با خودکار طلاییاش، روی دفترش خطهای فرضی میکشید و بالأخره به زبان آمد:
– وای مهدیه چرت و پرت نگو!
مهدیه سرخوشانه خندید و گفت:
– چرا چرت و پرت؟
افرا: آخه دیوونه، تو کدوم عروس و دومادی رو دیدی که تم اتاقشون بشه زرد و طوسی؟
مهدیه: آخه کیان میخواد.
افرا: دیوونهای؟ کیان چی میدونه آخه؟
مهدیه: عه افرا! شوهرمه ها!
افرا: هرچی. ولی باور کن زرد و طوسی قشنگ نمیشه واسه اتاق عروس و دوماد.
مهدیه: ولی قشنگ میشهها!
افرا: وای مهدیه من دو ساعته دارم واست حرف میزنم که آخرش بگی قشنگ میشه؟ لعنت بهت!
مهدیه: خب چیکار کنم؟
افرا: اوف! ببین به نظرم یه رنگ ملایم بزار. مثلاً طوسی با یاسی، یا مشکی و سفید، یا طلایی و سفید.
مهدیه: اوم، بذار با کیان حرف بزنم.
افرا ضربهای به پیشانیاش زد و گفت:
– خدا لعنتت کنه! من بهخاطر تو دو تا از مریضهام رو کنسل کردم که به تو برسم بعد تو میگی کیان؟
مهدیه: خب سلیقش خوبه.
افرا: آره، واسه همینه که تو رو گرفته.
مهدیه با حرص گفت:
– زهرمار! بیشعور!
خندید که ادامه داد:
– ولی خدایی سلیقش خوبه.
قبول داشت. کیان مردی بود که آرزوی هر دختری بود.
افرا: خیلی خب باشه، ولی خریت نکنی ها!
مهدیه: چشم.
افرا: خب من باید برم مهدیه جان. باید به کارم برسم. کاری نداری باهام؟
مهدیه: نه عزیزم، ببخشید وقتت رو گرفتم.
افرا: چرت و پرت نگو. فعلاً عزیزم.
مهدیه: خداحافظ.
از دست کارهای مهدیه، دوست داشت سر به بیابان بگذارد. نمیدانست باید چه بگوید تا مهدیه کمی عاقل شود و هرکاری که دیگران به او میگویند را انجام ندهد، ولی او همیشه درحال انجام دادن کارهایی بود که دیگران به او میگفتند و این باعث میشد افرا ناراحت شود و کاری از دستش برنیاید. نمیتوانست کاری بکند تا مشغلههای ذهنش کمتر شود.