من هم مثل بسیاری از جوانان امروز ایران، یک لنگ در هوا هستم و آینده برایم واضح نیست. رویاهایی در ذهن دارم اما راه رسیدن به آنها برایم هموار نیست. در همین روزهای بلاتکلیفی، «Wild pear tree» از نوری بیلگه جیلان را دیدم. لنگ درهوایی سینان (شخصیت اصلی فیلم) را دیدم و همذات پنداری کردم. لجبازی اش را دیدم و به او حق دادم. به تمام بحث های شخصیت ها گوش دادم و طوری درگیرشان شدم که خودم را فراموش کردم. اگر روزی روزگاری در آناتولی، درمورد آدمهای دلمرده بود، درخت گلابی وحشی نشان میدهد که چطور آنها به مرور زمان میمیرند.
فیلم بیشتر از آنچه که فکر میکنید به جوان ایرانی نزدیک است. سینان که تازه فارغ التحصیل شده فقر خانوادهاش را باری سنگین روی کمرش حس میکند و افکار زنگ زده مردم شهرش موانعی بزرگ بر سر راهش است. گوش تلخ است و زبانش تند و تیز. مدام از پدر شکست خوردهاش مینالد. آرزوی بزرگی در سر دارد. آرزوی نویسنده و متفکر شدن. اما میداند که احتمال دارد در جامعه خودش حل شود و مجبور شود به عادی ترین شغلها روی بیاورد. معلمی یا پلیسی. بشود شبیه به مردان کوچه و محله و شهرش. جایی که از آن متنفر است. همه این ها را جوان ایرانی دارد. بسیاری از آنها رویاهایی در ذهن دارند و داشتند؛ اما در مسیر درس و کنکور و شغل همه را فراموش کردند و گذاشتند آن خیالبافیها گوشه ای در ذهنشان شوره بزند.
هرچند که فیلم به کندی ما را با خصوصیات اساسی سینان آشنا میکند، اما در کل شخصیت پردازی به قدری خوب است و بازی درونگرایانه بازیگرش به قدری دقیق است که کاراکتر روزها در ذهنتان خواهد ماند. فیلمبرداری فیلم تلخی روایت فیلم را جبران میکند و با نماهایی عالی چشمان شما را نوازش خواهد کرد. اما بزرگترین ویژگی فیلم، دیالوگها و بحث های شکل گرفته بین شخصیت هاست. نمونه مورد علاقه من، بحث پر نیش و کنایه سینان با نویسنده معروف سلیمان بیگ است. دیالوگها سریع رد و بدل میشود اما با مکث ها به موقع به بیننده مجال میدهد و اثر دیالوگها را بیشتر میکند. شاید بشود تک تک جملات گفته شده در این ملاقات را برداشت و با هشتگ دیالوگ برتر منتشر کرد. کلمهای اضافی و یا جملهای زائد نخواهید یافت و همه چیز به اندازه است. این بحث که چندان کوتاه هم نبود برای من اندازه فیلمهای اکشن و پر زرق و برق هیجان داشت. مباحث بسیار روان و به مانند مکالمهای واقعی تغییر میکنند و به دیگری وصل میشوند. مباحث مطرح شده به قدری مهم و پراهمیت بودند که نیاز دوباره دیدن فیلم بسیار احساس میشود.
به جز سینان، یک شخصیت درخشان دیگر هم وجود دارد. ادریس، پدر سینان. معلم شکست خوردهای که از همه اطرافیانش طعنه میشنود و او را سرزنش میکنند. برای موفق شدن دل به کاغذهای شرطبندی بسته است و زندگی خود و خانوادهاش را به نابودی کشانده است. اما او هنوز هم میخندد و با امیدواری پی آب کشیدن از چاهی است که هیچگاه آبی در آن پیدا نشده است. مانند کودکان روی زمین به دنبال قورباقه میافتد و از پدرش بد و بیراه میشنود. سینان از او متنفر است. از هر فرصتی استفاده میکند که سر او غر بزند. اما هیچگاه فکر نمیکرد تنها کسی که لای کتاب او را باز کند ادریس باشد. هیچگاه تصور نمیکرد که اینقدر به پدرش شبیه باشد. اشک های او بعد از دیدن تکه روزنامه در کیف پول پدرش، چیزی فراتر از یک لحظه معمولی احساسی است. یادمان میاندازد که او و پدرش چقدر شبیه اند. شاید ادریس هم زمانی نمیخواسته معلم شود. ادریس هم به دنبال چیزی است. شاید ادریس هم زمانی میخواسته از این شهر بزند بیرون. به دنبال موفقیتی بوده و هست. حالا که پیر و بازنشسته شده پی آنها را در صفحات شرطبندی و ته چاههای خشک می گردد. او هم زمانی جوان بوده و در جوانی به دنبال چیزی.
حالا سینان، وسط سوز سرمای زمستان، روبروی پدرش نشسته است و با خود میگوید که آیا من هم این چنین خواهم شد؟ من هم از جامعه طرد خواهم شد و به سگها پناه خواهم برد؟ از پدرش میپرسد که چرا کندن چاه را ادامه نداد؟ جواب میدهد که تسلیم شده است. حرف کشاورزان روستا را پذیرفته است. اما سینان، حالا نمیخواهد این را قبول کند. به چاه نگاهی میکند. باید تصمیم بگیرد؛ زودتر از پدرش تسلیم شود، یا برود پایین و جانانه باز هم بگردد. باز هم کلنگ بزند. باز هم منتظر بماند که قطره آبی، جرعه امیدی از میان گل و لای و سنگها بالا بزند...
حالا، کلنگ ما کجاست؟ ما هم باید بکنیم؟ آیا آبی هست؟
پینوشت یک: فکر میکنم این فیلم هیچگاه بدون ترجمه خوب زیرنویس، برایم هیچگاه جذاب نمیشد. برایتان آدرسش را میگذارم.
پینوشت دو: مدت زمان اثر سه ساعت است و حرفها میشود درباره آن زد. اما هیچکدام نمیتواند جای دیدن فیلم را پر کند. درخت گلابی وحشی از آن دست فیلمهایی است که کلمات و حرفها نمیتوانند همه آن را توضیح دهند.