عجیب است که کوارتت کاسته این همه ناشناخته است. نوای منحصر به فرد آنها و شجاعت آنها در به صدا در آوردن سازهایشان نیازمند توجه بیشتری است. هم شور راک را دارد و هم کشش جاز را. اما باز هم موسیقی شان شبیه به هیچکدام از اینها نیست. این صداها را تنها از کوارتت کاسته میتوان شنید. این مطلب نقد و بررسی تخصصی نیست چون من تخصصی ندارم. اما این کلماتی در زیر جفت و جور شدهاند قسمتی از احساسی است نسبت به موسیقی آنها. به زبان دیگر، اینها چیزهایی است که در سر من میگذرند وقتی به موسیقی آنها گوش میدهم.
در هر ثانیه از موسیقی آنها میتوان ابداع را دید. بداهه را حس کرد. تمامی آثار آنها مانند یک برجی هستند که با بینظمی و شورش بالا میرود. با آجرهای کج، ابداعات عجیب و نقشههای غافلگیر کننده.انگار که معمار برج نابلد است و از شانس آجر میگذارد و ملات میپاشد. هر لحظه فکر میکنی که این برج آشوب فرو خواهد ریخت اما هیچگاه از بالا رفتن دست بر نمیدارد. وقتی از دور به بلندای سازه آنها مینگری به چیرهدستی معمار باور میکنی. شکوه برج از بین به ظاهر بینظمیها و نقشههای پیچیده بیرون میزند و سایه برج به تمام وجود شما غالب میشود.
اوایلش مثل کویر است. نوایش مثل آفتاب کویر به شما به آرامی و گرمی میتابد و بی انتهایی چشمانداز های بیابان را یاد آور میشود. کمی بعد، مانند مرد تشنهای است که روی زانوهایش در کویر نشسته و از عطش به آسمان گلایه میکند. دست از نگاه کردن به افقی بیانتها بر نمیدارد. از سرجایش بلند میشود. باید راهی پیدا کند. کسی را بیابد. کمکی بجوید. به سمت نامعلومی میدود. پارچه سبزی را دور صورتش بسته تا غبار اذیتش نکند. گرمای آفتاب و سرگردانی در این سرزمین خالی او را مجنون میکند. عظمت بیابان او را دوباره به زانو در میآورد. به دور خود میچرخد. به خاک چنگ میزند اما چیزی دست او را نمیگیرد. به خاک میافتد و پرتوی آفتاب را در آسمان دنبال میکند. ذهنش طاقت دوری را ندارد. چشمها به اشتباه میافتند و دیدگانش به توهم آلوده میشود. لبان خشکش شروع میکنند به تکان خوردن و هذیان گفتن. نالههایش بلند تر میشوند و به خودش میپیچد و میپیچد و می پیچد...
بیشترین آشوب متعلق به قطعه تهران است که سرچشمه از خود شهر تهران دارد. انگار که تمام شلوغیها، آلودگیها و بیقاعدگیهای شهر تهران به درون این قطعه کشیده شده است. ما را از خیابان های شیک با خانههای چند میلیاردی به کوچههای تنگ با حجرههای فقیرانه میبرد. صدای شلوغی اتوبانها، صدای شهرسازی نادرست، صدای جمعیت در حال انفجار و صدای بازارهای بیریخت به خوبی شنیده میشوند. صورت آدمهای خسته، آدمهایی که بقیه را خسته کردند و چهره آدمهایی که در خیابانها گمشده اند همه با زبان موسیقی رسم میشوند.
این قطعه شاید بیشتر از همه وجودمان را در آغوش میکشد و سفت میفشارد. به تمام سوراخهای ذهنمان سرک میکشد و به هیجان وا میدارد. ما را از پشت میگیرد و در خودش غرق میکند. این غولآسای 16 دقیقهای سایه سنگینی دارد. بعد از اتمام آن، حس میکنی سرت در حال خونریزی است.
خوشه مثل یک تلویزیون خراب است. تلویزیونی که هر چند لحظه خود به خود کانال عوض میکند و چیز دیگری پخش میکند. باری فیلمی نوآر پخش میکند که مردی با پالتوی سیاه در حال راه رفتن در کوچهای تاریک است و سایهای را دنبال میکند. اما ناگهان به یک دیسکوی پایین شهر که همه مشتریهای آن نشئه اند میرود. دوباره کانال عوض میشود و روستایی سرسبز را نشان میدهد که دخترکی در میان علفزاری خوابیده است و پروانهای در پرواز است. سپس تلویزیون رژه نظامی نشان میدهد و تصاویر یک جنگ سهمگین را نمایان میکند. سپس دوباره به فیلم نوآر بر میگردیم که مرد در آن زخمی شده است و در خانهای مخروبه پناه گرفته است. ناگهان کانالها و تصاویر در هم میروند و بعد کنسرت موسیقی کلاسیکی نشان داده میشود که توسط یک خواننده سبک متال برگزار میشود. خوشه همه چیز را درهم میکند و تصاویر در ذهن را بهم میریزد. اما همچنان بسیار یکدست و پیوسته است. ضربه آخر این قطعه، آن صدای آژیرمانند جنون آمیز دقیقه 14 است.
آلبومهای کوارتت کاسته را میتوانید در بیپ تونز بیابید:
کوارتت کاسته در spotify و نواک هم قابل دسترسی است.