دنیا عجب دنیایی شده است...حس میکنم این دنیا با آن دنیایی که در بچگی آرزوی هر چه زودتر فهمیدنش را داشتهام فرق میکند...در بچگی دنیای آینده و جایی که قرار بود در آن زندگی کنم زیبا و دارای قانون و مدار بود...دنیایی که انسان ها با یکدیگر مهربان و نسبت به هم دلسوز اند...در روی چشمانم دنیای آینده همانند بهشتی بر روی زمین نمایان میکرد ...حالا دنیایی که دارم مشاهده میکنم برایم کم از جهنم ندارد...آن باغ های سرسبز و زیبا به کویر ها و صحراهای خشک و ترک خورده تبدیل شده اند..آن آهو ها و پرندگان زیبا تبدیل به لاشخورها سوسمار های کریهی شده اند که اگر پرنده ای در آسمان ببینند بر سرش حمله میکنند و آن را تکه پاره میکنند...اما بدتر از همه چیزی که دل آدم را می سوزاند آن حیوان هایی اند که نیش دارند..آن نیش هایی که یکدفعه تو را نمیکشد بلکه آرام آرام زجر کشت میکنند...آن مار های خوش خط و خال را میبینی که آرام آرام به سمت تو می خزند و یکدفعه با نیش زهرآلو به سمت تو یورش می آورند...زمانی که از شیر انتظار دریده شدن داری اما از مار انتظار نیش خوردن نداری...روز که پس از روز سپری می شود هر چه سعی در فراموشی آن لحظه که زهر بهت تزریق شده است داری میبینی که زهر بیشتر در وجودت نفوذ کرده است و بیشتر و بیشتر از پا درت می آورد و اما چیزی که بیشتر بر غصه ات افزونی می کند درد نیش خوردن از آن مار است...ای کاش کسی در آن بچگی ها توهم های فانتزیام را با بی رحمی نابود می کرد...هر چقدر هم که ناراحت می شدم باز بهتر از این بود که خودم با واقعیت مواجه شوم...هه حداقل آمادگی قبلی داشتم...ای کاش می شد دنیا به همان دنیای کودکیام تبدیل می شد...ای کاش نسل این مار و سوسمار صفت ها منقرض می شد تا دیگر هیچکس با این درد و غصه سر نکند...
فکر کنم همه متوجه شدن که در متن بالا دارم از آن عده آدم ها با زبان تند و تیزشان گله میکنم..امیدوارم این آدم ها یکم به کارشون و اثر کارشون رو افراد و بیشتر از همه به دل هایی که چه از عمد و چه غیر عمد می سوزونند فکر کنن...حتی فکر به این که اگر یه نفر بعد خوندن این متن یه تغییر رویه در کارش ایجاد کنه باعث شد این متنو منتشر کنم...البته من آدم گنده ای نیستم که متنامم به گوش دنیا برسه???