ویرگول
ورودثبت نام
گندم
گندم
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

خودت هستی نه؟

لایه نازکی از مه همه جا را گرفته است انگار صدها ابر در اطرافم درحال رقصیدن هستند ...

هوا عجیب است،نه سرد است و نه گرم است و نه حتی چیزی بین آن دو

آدم ها عجیب هستند، نه شاد و نه غمگین و نه حتی چیزی بین آن دو

بین دنیای خاکستری بیرون و آدم های خاکستری ترش چشمانم در نوسان هستند میروند و می آیند مثل پاندول ساعت ...... دنبال کسی میگردم؟ نمیدانم

و ناگهان .....


آن طرف خیابان دیدمت ...

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد :)

مثل همیشه ریزه میزه و شلخته هستی ،همان اخم روی صورتت ، همان کفش های آل استار عجیب و غریبت که وقتی آنها را خریدی قند در دلت آب میشد که زودتر بپوشیشان و با آنها راه بروی یادت هست؟ میخواستی قدم زنان با انها تا اخر دنیا بروی

همان سویشرت صورتی بچه گانه ات که حداقل دوسایز برایت بزرگ است و در آن معصوم تر از همیشه به نظر میرسی و همان کوله پشتی بنفشت که دوستت می گفت بادمجانی است و تو با لجبازی هرچه تمام تر میگفتی:

نه خیرم بنفش است بنفش !

خودت هستی نه؟ مگر میشود نشناسمت تو خودت هستی ،نه اصلا تو خود من هستی :)

با عجله کجا میروی آخر؟نمیگویی زمین میخوری؟

چرا کمی اخم هایت را باز نمیکنی؟نمیگویی بقیه تو را اخمو صدا می زنند؟

کمی این طرف خیابان را نگاه کن نمیگویی کسی دلتنگ توست ؟

باز هم آن هدفون بزرگ قرمزت را روی گوش هایت گذاشته ای؟ مگر مریم نگفت که :آخه تو این دور و زمونه دیگه کی با هدفونی به این بزرگی توی خیابون آهنگ گوش میده؟حداقل یه بی سیمش رو بگیر

و او نمیداند که تو عاشق همین هدفون قرمز قدیمی ات هستی؟

حالا چه گوش میدهی؟متالیکا؟ادل؟ یا شاید هم بیکلام


از دور دوستت را میبینی همانی که میگفت کیفت بادمجانی است و تو میگفتی نه بنفش است، اخم هایت را باز میکنی و با هیجان دست تکان میدهی و به سمتش میدوی

و من...........

و من لبخند ریزی میزنم و از دور نگاهت میکنم

دلنوشته
تا اطلاع ثانوی راپانزلی زندانی شده در قلعه جادوگری به نام کنکور :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید