پرسیدند عشق چیست؟ جوابهای متعددی دادند. فیلسوف، شاعر، نویسنده، ادیب، روانشناس و.... هریک جوابی دادند.
عین القضات همدانی گفت:
روح و عشق هر دو در یک زمان موجود شدند،
روح را با عشق آمیزشی پدید آمد و عشق را با روح آویزشی. چون روح به خاصیت در عشق آویخت
عشق از لطافت بدو آمیخت،
چون تابش جمال معشوق پدید آمد،
عشق با روح در گفت و شنود آمد.
حلاج گفت:
وقتی حلاج را به سمت چوبه دار می بردند،نقل است درویشی از میان پرسید عشق چیست؟
گفت:امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی.
آن روزش بکشتند
و دیگر روزش بسوختند
و سوم روزش به باد بردادند،
یعنی عشق این است.
ژیژک نیز چنین نوشت:
آیا هرگز عاشق شدهاید؟ آیا وحشتناک نیست؟ عشق شما را بسیار آسیب پذیر میسازد.
سینهتان را میشکافد و قلب تان را باز میکند و این یعنی کسی میتواند وارد وجودتان شود و شما را به هم بریزد. شما همه این دیوارهای دفاعی را به پا می کنید، یک زره تمام قد میسازید تا هیچ چیز نتواند به شما صدمه برساند.
سپس احمقی که فرقی با دیگر احمق ها ندارد سرزده وارد زندگی احمقانهی شما میشود و در آن پرسه میزند.
شما بخشی از وجودتان را به آنها میدهید.
آنها این را از شما نخواسته اند. بلکه یک روز کار احمقانهای مانند بوسیدن شما یا لبخند زدن به شما کردهاند و سپس دیگر زندگیتان مال خودتان نیست.
عشق گروگان میگیرد. وارد وجودتان میشود. شما را میبلعد و رهایتان میکند تا در تاریکی مویه کنید.
عبارت بسیار ساده ای شبیه این که "شاید بهتر باشد فقط با هم دوست باشیم" تبدیل به ترکی در شیشهی قلبتان میشود. عشق صدمه رسان است. نه فقط به تخیلتان، نه فقط به ذهنتان، بلکه به روحتان صدمه میزند.
عشق دردی است که وارد وجودتان میشود و پاره پارهتان میکند.
شخصا از عشق بیزارم.
به نظر خودم تعریف ژیژک از عشق درستترین تعبیر ممکن است. عشق واقعا وارد وجودتان میشود و شما را میبلعد. حال فکر میکنید این آتش را پایانی هست؟