دُکمه ی خاکستری
دُکمه ی خاکستری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

آنچه بر ما رفت، بر سگهای بی صاحب نرفت

اما آنچه که در این ایام که نبودم بر من گذشت...

نکته اول و مهم اینکه کرونا گرفتم!
دقیقا دو هفته طول کشید و تقریبا همه علایم به جز علایم تنفسی رو داشتم. از تب و بدن درد شدید و ضعف و خستگی تا سردرد و سرگیجه و تهوع و از دست رفتن بویایی چشایی و حتی سکسکه....حتی سکسکههههه??‍♀️
الان شکر خدا خوب شدم، فقط بویایی چشاییم برنگشته هنوز. اینش واقعا حس عجیبیه ، همش هرچی میخورم از مامانمینا میپرسم خوشمزه س؟?
البته بگم که کاملا از خانواده فاصله داشتما، کلا تو اتاقم بودم ، بیرون اومدنی از اتاق هم ماسک میزدم ، از دور مامانمو بغلِ علامتی میکردم?
روز دوم بیماریم "وی" اومد تهران واسه کنکور ارشد. حوزه ش تهران بود. گفته بود نیا، حالت بدتر میشه منم اون شب هم از بدن درد هم از غصه و دلتنگی اینکه بعد دوماه بازم نمیتونم ببینمش کلی گریه کردم.
فردا صبحش بدن درد نداشتم ولی ضعف و سرگیجه رو داشتم ،
گفتم هر طور شده میرم و میبینمش. یه ماسک جراحی و یه ماسک N95زدم و با اسنپ رفتم خیابون فلسطین ، اونم بعد امتحانش اومد اونجا.
کل ملاقاتمون ۱ ساعت طول کشید، شالگردنی که تو قرنطینه ی این چن ماه براش یافته بودم و میخواستم سالگرد روزی که بهم گفت عاشقم شده بهش بدم ولی نتونستیم اون روز همدیگرو ببینیم، تو همون ملاقات کوتاه بهش دادم‌. با یه آلبوم پر از عکسای این یه سالمون. عکسایی در اثنای همه ی حوادث عجیب و غریب امسال.
روز برف تلخ ۲۵ آبان و شروع اون اعتراضا به گرونی بنزین ، وسط اون شلوغیا دم دانشگاه امیرکبیر بعد اسقاط هواپیمای اکراین، اون روزا که سایه ی جنگ رو سرمون بود. هر حادثه ش واسه یه سال کافی بود ، اون روزی که زمزمه های کرونا تو ایران پیچیده بود و....
این یه سال مث یه قرن گذشت، هر اتفاقش واسه یه دهه غصه کافی بود.

خلاصه که دیدار کوتاه و یه ساعته ی ما بعد دو ماه ندیدن همدیگه زودی تموم شد‌. تا خدافظی کردم و تو اسنپ نشستم اشکام روون شد.
تو این ۶ ماهی که کرونا اومده و از هم دوریم ، سرجمع ۶،۷ ساعتم ندیدمش. امکان تماس تصویری هم نداریم چون نمیخوایم کسی تو خونه بفهمه.
۲۸ مرداد هم سالگرد اولین روزی بود که همدیکه رو دیدیم. دوتا موجود عجیب خجالت زده، دم سینما آفریقا . تو این سالگرد هم باز از هم دور بودیم. عکس دفتر خاطراتم در اون روزو براتو میذارم.

بازم نذر کردیم واسه تهران قبول شدنش .
اون موقع نذر جوراب نوزادی واسه مامانای بی بضاعت بیمارستان و زایشگاه مهدیه کرده بودیم. درسته که کمپلت اوضاع به هم ریخت ولی اون ذوق و برق چشمای مامانا موقع دیدن جوراب نوزادیای گوگولی، خیلی می ارزید.
گاهی فک میکنم اگه ما دوتا و این قصه ی عجیب عاشقانه مون نبود ، هیچکدوم از این اتفاقای غمبار نمیفتاد. حس میکنم مام طبیعت بیخود و بی جهت میخواد ما رو آزار بده.
خلاصه به خاطر همه ی سختی های این یه سال ازتون عذر میخوایم.

این دکمه از طیف های خیلی تیره ی خاکستری شروع کرده و برای دستیابی به طیف های سفید تر ،هر روز عمیقا تلاش میکنه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید