ویرگول
ورودثبت نام
دُکمه ی خاکستری
دُکمه ی خاکستری
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بازگشت شکوهمندانه ی یک دکمه ی پیر

آه ای شباهتِ نزدیک...
آه ای شباهتِ نزدیک...

دلم نوشتن تو یه جای جدیدو میخواد که کسی منو نشناسه. نه دیگه تو کانال تلگرامم دوس دارم چیزی بنویسم نه توئیتر. ویرگول یادم افتاد، فهمیدم این همونجاس که باید یه کم توش کاغذ سیاه کنم و نگران این نباشم که کسی منو میشناسه.

خیلی وقته چیزی اینجا ننوشتم. یه گزارش کوتاه از اوضاع حیاتم بدم اول.

۱."وی" برگشت تهران. دیگه به صورت دائمی.چون دیگه ترم ۳ ارشد شده خوابگاه بهش دادن. دیگه زندگیمون برمیگرده به روال سابق . گرچه هرگز دیگه هیچکدوم آدمای ۲ سال پیش نیستیم ، اما حداقل تو این روزگار سیاه اینکه فاصله مون به جای چن صد کیلومتر ، ۵ کیلومتر باشه، مطمئنتره.

۲.دوره ی اینترنی من یه هفته پیش تموم شد و دیگه تو بیمارستان کشیک نمیدم. واقعا شب بیمارستان نموندن نعمت بزرگیه. البته هنوز ۶ ماه واحدای چرت و پرت داریم ولی خب اینترنی رسما تموم شده دیگه.

۳. اون نامه که قرار بود واسه حمید نعمت الله بنویسم و توش قصه ی عجیب و جادویی من و "وی" رو تعریف کنم و حتی ۳ صفحه ش رو هم نوشته بودم، از بیخ و بن ملغی شد. تصمیم گرفتم خودم به صورت کتاب و با جزئیات بنویسمش. چون جزئیات قصه ی ما خیلی مهمه و هرچقدم که آقای نعمت الله ظریفکار باشه، باز تو یه فیلم ۲ ساعته نمیشه این حجم از جزئیاتو نشون داد. من مینویسمش ، حالا بعدا اگه ایشون خواست فیلمشو بسازه، من مشکلی ندارم.

۴.چن ماهه که از لحظه های مهم و نامهم و روزمره م با آدما فیلم میگیرم. یه دوربین خونگی قدیمی دارم که چن وقته پیداش کردم و چون کوچیک و سبکه همه جا با خودم میبرمش و همه چیو ثبت میکنم. حس واقعی خودم و آدما تو همون لحظه ها. حس میکنم دارم کلی سوژه گریه واسه روزای پیری م تهیه میکنم ولی واقعا دوس داشتنین این فیلما. نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و دست از اینکار بکشم.

اینا رخداد های مهم این مدت بود ، رخداد های ریز که فراوونه، مثل اینکه تو بارون از دم چارسو تا ۳ راه جمهوری دست تو دست هم دوییدیم و خندیدیم چون "وی" لباسش آستین کوتاه بود و میخواستیم زود به مترو برسیم که سرما نخوره یا مثل اینکه مامان بابام کرونا گرفتن و منم ازشون گرفتم و کار پرستاری و درمان و خانه داری و همه چی یه هفته تمام رو دوش من بود و چقدر اون روزا سخت گذشت و وقتی "وی" برگشت تهران، به پاس قوی بودنم تو اون روزا یه جوراب با نقش برگای پاییزی برام آورده بود. آره جزئیات خیلیه، بعدا تو کتابم بخونیدش. اینجا جا نمیشه.

پ.ن: این مدت کلاس مجازی خطاطی کرشمه هم ثبت نام کردم. میدونم هنوز خیلی عالی نمینویسم اما چون خیلی تعریف میکنه از کارم و دوس داره، میخوام واسه تولدش که چن هفته دیگه ست این جمله رو بنویسم و بهش هدیه بدم. این عکسی که گذاشتم اولین تلاشم در این مورد بوده . به نظرتون همین خوبه یا دوباره بنویسم؟

راستی اگه تا اینجاشو خوندید باید بگم ببخشید که طولانی شد. خیلی گذشته بود و حرف زیاد بود .

مچکرم که حوصله مندید?❤

این دکمه از طیف های خیلی تیره ی خاکستری شروع کرده و برای دستیابی به طیف های سفید تر ،هر روز عمیقا تلاش میکنه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید