دُکمه ی خاکستری
دُکمه ی خاکستری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

نفرینِ دهه شصت زدگی

حتی این لیوان لعابی من و این رنگارنگ هم دهه شصتی ن. این بیمارستان نفرین دهه شصت داره.
حتی این لیوان لعابی من و این رنگارنگ هم دهه شصتی ن. این بیمارستان نفرین دهه شصت داره.



بیمارستانم عوض شد، واسه کارورزیِ دو ماه دوم بخش داخلی باید بیمارستانمونو عوض کنیم.

جز اینکه اصلا نظم و ترتیبی اینجا نیست و مریضای کمن و بیخودی ما رو میکشونن، یه نکنه عجیب این بیمارستان حال و هوای غیر عادیشه.
رنگ این بیمارستان شبیه رنگ بیمارستانای تو فیلمای قدیمیه. یه حالت زرد و سبز کهنه که انگار به همه جاش ریختن.
سی سی یو ش اتاقکای ۱.۵ در ۲ متری با کرکره های آلمینیومی سبز تیره و یه نور زردکهنسال که از لابلای کرکره ها زورکی خودشو میرسونه تو اقاتکای دخمه ای ، انگار خورشیدی باشه که تو سال ۶۱ داره میتابه.
البته نور کم ِ چن تا مهتابی ضعیف هم این وسط یه نقش کمرنگی داره.
حتی چهره و مقنعه و عینک منشی بخش هم همش این فکرو به سرم میاره که نکنه هر روز صبح از جلو در بیمارستان وارد یه پرتابل زمانی میشم و بر میگردم به دهه های قبل !

امروز کشیک اولم تو این بیمارستانه، موقعیت مروز بسیار افسرده زا ست ، به چند دلیل:

۱. دیگه با دوستم یه جا نیستیم، تنها دوستم تو این دانشگاه بعد ۵ و نیم سال درس خوندن ! بیمارستانامون فرق داره این دو ماه.
درسته که تو کشیک زیاد همو نمیبینیم، و هی یکیمون اورژانسیم، ولی همون نیم ساعت کنار هم نشستنای نصفه شبی تو پاویون و غُرغُر و خنده های ریز ریز و گاهی اشک ریختنامون به خاطر غصه هایی که تو اورژانس دیده بودیم، همونا کلی دلگرمی بود.... الان تینجا کاملا تنهام، بقیه هم بخشی هام همشون ترم بالایین.

۲. الان بعد ۴ ساعت از اورژانس اومدم یه کم بخوابم ، دیدم یک اینترنِ نامعلوم الحال ، ملافه و و وسایلامو جمع کرده گولّه کرده گذاشته رو یه تخت دیگه. نمیدونم رو چه حسابی یه تخت مشخص پاویون رو ، ملک و دارایی خودشون میدونن. واقعا دلم گرفت از اینکار
وسایلامو برداشتم اومدم تو این اتاق بغلی که عوضش خنک تره. تازه لامپشم نسوخته?

۳. امروز "وِی" ، محبوب دور از دسترسم ، واسه مصاحبه ی کاری با یه شرکت توربوماشین خفن، اومده بود تهران، ولی من کشیک بودم و اونم باید زود برمیگشت و لذا نتونستیم ببینیم همو?
ولی سر ظهر زنگ زد و چن دیقه تو حیاط بیمارستان باهاش حرف زدم. گفت خیلی مصاحبه ی موفقیت آمیزی بوده و به شدت ازش استقبال کردن و قرار شد اوایل مرداد ، بعد آزمون ارشد ،بیاد تهران و کارشو شروع کنه. یعنی بعد ۶ ماه دوباره فاصله م با وی ،فقط ۸،۹کیلومتر میشه?

خب روی هم رفته، نبودن دوست و تنهایی در کشیک ، مواجهه با کن فیکون شدن اندک وسایلم در کشیک غریبانه، ندیدن محبوبم در حالیکه تو همین شهر بود و دوباره برگشت صدها کیلومتر اونور تر، اینا همه افسردگی آوره دیگه ولی به طرز غریبی حالم افسرده نیست و خوبم. من کار دیگه ای جز به فال نیک گرفتن این ماجرا بلد نیستم.
اصلا بیاید همه چیزو هی به فال نیک بگیریم ، وگرنه زیر بار این فشارهای چیز میشیم که !

این دکمه از طیف های خیلی تیره ی خاکستری شروع کرده و برای دستیابی به طیف های سفید تر ،هر روز عمیقا تلاش میکنه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید