بعد از ۱۱۱ و نیم روز دوری ، بالاخره فردا میاد و میبینمش.... تو میدون فردوسی، همون جایی که آخرین بار ۲۸ بهمن خدافظی کردیم ، بدون اینکه بدونیم یه دوری طولانی منتظرمونه...
تمام طول امروز ،هوشمند عقیلی تو مُخم "فردا تو می آیی" میخوند. آخر سر دانلودش کردم که واقعی بخونه خب ، چرا انتزاعی؟؟
از ظهر که از کشیک برگشتم دارم تمهیدات فردا رو میچینم. کوله ی دیدار رو با هدیه و کلی دفتر و خودکار و بازی بستم، ناخنامو لاک زدم، لیست جاهایی که فردا باید بریم رو نوشتم، آخرشم براش کیک هویج پُختم و گذاشتمشون تو این قوطی سوهان.
اولین جمله عاشقانه ای که اون اول اول تو نامه هاش نوشته بود این بود: " روح تو مثل یه منبع لایزال آب هویج بستنی میمونه که همینجوری دارم ازش مینوشم و تموم نمیشه."
از اون موقع ، هویج و متعلقاتش شد رمز عاشقانه ما. این کیک هویجم همون بیان خوراکیاییِ "دوسِت دارم"ه . اگه فردا روم نشد تو چشماش نگاه کنم و بگم خیلی دوسِش دارم، تو چشماش نگاه میکنم و این قوطی کیکای هویجو بهش میدم .??
آفتاب مهربان و کهنسالِ منظومه شمسی، لطفا فردا زودتر طلوع کن. مچکرم.