fatemeh ghasemi
fatemeh ghasemi
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

در عصر تاریک پاییز

به برادرم می‌گویم: نسل تو هیچوقت چرا؟ پرسیدن را یاد نگرفت. می‌گوید: نسل من بلد بود بپرسد چرا؟ اما شهامت مواجه شدن واقعی با پاسخ این چرا را نداشت. چیزی که نسل تو پیدا کرد.

همانقدر که نسل من پذیرفت که پشت هر چرایی؟ ممکن است پاسخ‌های خوبی نشنود، اما شهامت نداشت این را بلند بلند بگوید. نسل من هنوز شهامت این را پیدا نکرد که داد بزند پادشاه لخت است. اما خودش خوب مي‌دانست این پادشاه لخت است. نسل برادرم اما حتی پادشاه لخت را با لباس می‌دید. ترجیح می‌داد به خودش بگوید اینکه پادشاه را لخت می‌بیند حتما به خاطر ضعف بینایی اوست؛ نه لختی پادشاه.

چندی پیش به مادرم می‌گفتم که رنج امروز من؛ حاصل دردی است که تو سال‌ها قبل نکشیدی. گفت رنج محدود امروز تو، حاصل صبری است که من کرده‌ام. شاید به اندازه تو نجنگیدم، اما به قدر و اندازه خودم، تندی و عمق درد روی تن تو را کم کرده‌ام.

چند روزی است که احساس می‌کنم برای دردهای زندگی‌م دنبال ریشه‌هایی در نسل‌های پیشین خودم می‌گردم. در سکوت نسل قبل خودم و در صبر نسل‌های قبل‌تر از نسل خودم. این خاصیت دردهایی است که ثابت می‌مانند و بهبود پیدا نمی‌کنند.و من مدتی است که دردم را ثابت می‌بینم.

نسل زدنسل zچرایی
در بند ِ کلمات و علاقه‌‌مند به کسب و کار با کلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید