fatemeh ghasemi·۷ روز پیشدوباره، در میان شلوغی کارسر صبحی یکهو زدم زیر گریه. توی محل کار، پشت میز، وقتی وسط نوشتن چند مطلب مهم بودم تا سریع برسانم به جلسه. عین مادر مردههای بیچاره شده بودم…
fatemeh ghasemi·۱۴ روز پیشدر خیال خوش صبحگاه...نمیدانم خودت میدانی یا نهاما حالا که نمیتوانم تو را در واقعیت داشته باشم، به خیال و خواب به کنارم میآیی عزیزکم.کجای دنیا مقدر شد که من و…
fatemeh ghasemi·۱۵ روز پیشدر دل سفرپوتینهای بچگی را به همراه بادگیر نوجوانی و کولهای از جوانی به تن کردم و زدهام به راه. خودآگاه نه؛ به تحیر و گیجی. اولش با یک خلوت و زدگی…
fatemeh ghasemi·۱۸ روز پیشدر سهشنبههاسه شنبهها را دوست دارم. سهشنبههای پاییزی را بیشتر.طبق یک قرار نوشته نشده بین ما و هوا، سهشنبهها هوا بهتر است. اگر روز قبل آفتاب باشد،…
fatemeh ghasemi·۱۹ روز پیشدر تاریکیاز آن روزهای بدطعم است. نه طعم تلخ و نه طعم ترش. نه از آن طعمهایی که مثلا با خوردن قهوه پیدا میکنی. که مثلا اگر تلخ است حداقل خوشبوست و ان…
fatemeh ghasemi·۲۲ روز پیشدر وسط آفتاب بیرمق پاییزنور آفتاب اریب افتاده بود روی دیوار کتابخانه که من سرم را گذاشتم روی بالش تخت. تنم؛ بیجان از کارهای خانه. از پختن ناهار. از شستن ظرفها. ا…
fatemeh ghasemi·۲۴ روز پیشدر پله دوم سوپر تنگ و شلوغ کنار محلکاریک روز عاقبت وسط کارهای روزانه، وسط خرید یک قوطی شیرنارگیل کوچک، درست وقتی از پلههای سوپر تنگ و شلوغ کنار محلکار پا به بیرون میگذاری؛ یا…
fatemeh ghasemi·۱ ماه پیشدر صفحه چتی که نیست.پاره پارهم. خسته و دردمندم. قاصدکیم که با نوازشی به باد میرود. روحم را به دست باد سپردهام. دلبسته بر بادم. بر باد رفتهام. دریای بیم…
fatemeh ghasemi·۱ ماه پیشدر اتاق درمانلمیده بودم توی کاناپه اتاق. گفتم همه حوصلهسربرند. زن رو به رویم گفت: خستهای و دردمند. و من به این فکر کردم که هیچوقت فکر نمیکردم این بی…
fatemeh ghasemi·۱ ماه پیشدر وسط کاریک وقتهایی مثل حالا دلم میکشد وسط کار این صفحه را باز کنم و شروع به نوشتن کنم. از چیزهایی که حتی چند ثانیه قبل به آن فکر نکردم و به محض…