fatemeh ghasemi·۵ روز پیشآسمان خالیآن اتفاق مرا تبدیل به آدمی دیگر کرد. آدمی که تمام عمر از تبدیل شدن به آن میترسیدم. تمام عمر میخواستم که آنطور نباشم. و آن اتفاق آخرین سنگ…
fatemeh ghasemi·۱۴ روز پیشبرای پایان سالی که زاییده شدم.محال است بفهمی امسال چه چیزی به دست آوردم! محال است!۲۰۲۴ برای من سال معتدلی بود. سالی در میانه عقل و احساس. آرامش و ناآرامی. سالی خالی از گ…
fatemeh ghasemi·۲۵ روز پیشمادری که کم داشتمهیچوقت دیگران را درک نکردم. این درست بود که دوستش داشتم؛ اما هیچوقت نفهمیدم آدمها چطور مادرهایشان را میپرستند. دلم میخواست من هم اینچنین…
fatemeh ghasemi·۱ ماه پیشدر تلاش برای عدماز آن روزهایی است که دلم میخواهد برای گذراندنش مرده میبودم. یعنی مثلا حالا داشتم از آن بالا به همه چیز اینجا نگاه میانداختم. به صبحهای…
fatemeh ghasemi·۲ ماه پیشنجات ندهنده«آقا یک بوس ما را نجات داد.»این را اکانت ناشناسی در توییتر نوشته بود. لایک میکنم و میگذرم. ذهنم اما هنوز درگیر کلمات است. بوس. بوسه. اصلی…
fatemeh ghasemi·۲ ماه پیشدوباره، در میان شلوغی کارسر صبحی یکهو زدم زیر گریه. توی محل کار، پشت میز، وقتی وسط نوشتن چند مطلب مهم بودم تا سریع برسانم به جلسه. عین مادر مردههای بیچاره شده بودم…
fatemeh ghasemi·۲ ماه پیشدر خیال خوش صبحگاه...نمیدانم خودت میدانی یا نهاما حالا که نمیتوانم تو را در واقعیت داشته باشم، به خیال و خواب به کنارم میآیی عزیزکم.کجای دنیا مقدر شد که من و…
fatemeh ghasemi·۲ ماه پیشدر دل سفرپوتینهای بچگی را به همراه بادگیر نوجوانی و کولهای از جوانی به تن کردم و زدهام به راه. خودآگاه نه؛ به تحیر و گیجی. اولش با یک خلوت و زدگی…
fatemeh ghasemi·۲ ماه پیشدر سهشنبههاسه شنبهها را دوست دارم. سهشنبههای پاییزی را بیشتر.طبق یک قرار نوشته نشده بین ما و هوا، سهشنبهها هوا بهتر است. اگر روز قبل آفتاب باشد،…
fatemeh ghasemi·۲ ماه پیشدر تاریکیاز آن روزهای بدطعم است. نه طعم تلخ و نه طعم ترش. نه از آن طعمهایی که مثلا با خوردن قهوه پیدا میکنی. که مثلا اگر تلخ است حداقل خوشبوست و ان…