fatemeh ghasemi
fatemeh ghasemi
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

روز چهلم

چهل، عدد مقدسی است. ردپایش را می‌توانی توی هزارتا داستان و روایت بگیری و پیش بروی. از معروف‌ترین چهل روز ذهنمان که با نام حسین(ع) گره خورده بگیر تا چهل روزی که از رفتن عزیزمان می‌گذرد. تا چهل روزهایی که رو به قبله، در حال راه رفتن، هرروز، کاری را تکرار می‌گنیم، ذکری را می‌خوانیم، عهدی را نمی‎شکنیم و هنوز امید دارم همه چیز بعد از چهل روز بهتر شود... که گاه می‌شود. خیلی اوقات می‎شود...

چهل روزگی را دوست دارم. در چهل روزگی، چیزها، اتفاقات، نه آنقدر تر و تازه و گداخته و داغند که پریشانت کنند نه آنقدر سرد که فراموشت شوند. توی چهل روزگی، نوزادان، نه جنینند و نه نوزاد. چهل سالگی هم همین است. نه آنقدر جوان و ناپخته‌ای که دنیا را نشناسی، نه آنقدر زمینگر که دل بکنی و بروی.

این همه داستان بافتم که بگویم امروز، چهلمین روز است. چهلمین روز از آغاز چله‌ای که شروعش از روز عاشورا بود. چهل روز از شروع داستانی که از ده صبح روز دوشنبه آغاز شد و حالا در ساعت دوی ظهر شنبه، دارد محقق می شود. نه آنقدر بی‌تجربه و کوچکم که دست‌هایم بلرزد و هرروز صبح به تمام کائنات بگویم که از او متنفرم، و نه آنقدر قدیمی که گرد ِ فرسودگی یا عادت یا حتی دلبستگی‌های عمیق را روی دلم حس کنم. میانۀ راهی که پایانش مه‌آلود است اما هوس ِ تجربه‌اش، نمی‌گذارد بی‌خیالش شوم. نه دست ِ منطق از دور شانه‌هایم کنار رفته، نه پای احساسم لنگ می‌زند. همه چیز انگار در «چهل‌روزگی» مانده است.


چهلمچهل روزگی
در بند ِ کلمات و علاقه‌‌مند به کسب و کار با کلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید