پورش نلسون در یکی از سمینارهاش از حاضران خواست تا زندگی نامه شون رو فقط در یک صفحه و در قالب پنج فصل بنویسن. پورش در صفحه خودش اینو نوشت:
" فصل اول: در خیابان قدم می زدم، چاله ای عمیق در پیاده رو بود. در آن چاله افتادم. گم شدم. بدون هیچ فریادرسی. این اشتباه من نبود. زمان بسیار زیادی طول کشید تا از آن بیرون بیایم.
فصل دوم: در همان خیابان قدم می زدم، چاله ای عمیق در پیاده رو بود. باز هم چاله را ندیدم. دوباره در آن افتادم. نمی توانم باور کنم که در همان جای قبلی هستم. این اشتباه من نبود. دوباره زمان زیادی طول کشید تا از آن بیرون بیایم.
فصل سوم: در همان خیابان قدم می زدم، چاله ای عمیق در پیاده رو بود. چاله را دیدم. دوباره در آن افتادم. این عادت شده بود. اشتباه من بود. می دانم کجا هستم. سریع از چاله بیرون آمدم.
فصل چهارم: در همان خیابان قدم می زدم، چاله ای عمیق در پیاده رو بود. از کنارش عبور کردم.
فصل پنجم: در خیابانی متفاوت قدم می زدم. "
این داستان زندگی خیلی از ماهاست. یه رویداد به شکل های مختلف انقدر تکرار میشه تا یاد بگیریم متفاوت عمل کنیم.
پایان کارما و خلق کارمای جدید همین چند سطر کوتاهه....