حتما می دونید روال این صفحه، به این شکله که شنبه ها مطالب مرتبط با بهره وری در زندگی و سه شنبه ها روزمره نویسی من منتشر می شه. اما دوست دارم این سه شنبه از ماجراهای آموزش موسیقی خودم بگم و شنبه یک مطلبی که در خصوص بهره وری هست ولی به آموزش موسیقی مرتبط می شه رو بنویسم. امیدوارم که این نوشته به هنرجویان بزرگسال موسیقی کمکی بکنه.
وقتی دختر نوجوانی بودم، مدتی کلاس پیانو می رفتم. معلمم دختر جوان و مهربانی بود که یک پیانو آکوستیک پر ابهت داشت. استعداد نسبتا خوبی داشتم. وقتی آهنگ های سطح مقدماتی رو با اون پیانو می نواختم، احساسم قابل وصف نبود. انگار بال درآورده بودم و در آسمان پرواز می کردم. اما چند ماجرا دست به دست هم داد تا منو از پیانو دور کنه. و سالها بعد، من که هنوز حس قشنگ اون زمان رو فراموش نکرده بودم تصمیم گرفتم دوباره قدم در این راه بگذارم.
اول یک پیانو دیجیتال متناسب با بودجه ام خریدم. بعد رفتم دنبال استاد و آموزشگاه. در طی سه سالی که کلاس می رفتم (که شامل 3 آموزشگاه و 4 استاد می شد) به پیشرفتی که می خواستم نرسیدم. راستش، هیچ چیز مثل قبل نبود. دیگه احساس سابق رو نسبت به نواختن پیانو نداشتم. درسها و قطعات رو نمی تونستم به آسونی دربیارم. درس پس دادن جلوی استاد برام شده بود سخت ترین کار دنیا. من شاغل بودم، متاهل بودم، هزار کار و گرفتاری داشتم. به سختی زمان برای تمرین پیدا می کردم و فقط می تونستم روی تمریناتم تسلط کمی پیدا کنم. فرصتی برای مرور قطعات قبلی نمی گذاشتم و اون ها رو خیلی زود فراموش می کردم و شده بودم هنرجوی نا امیدی که هرهفته درس جدید رو تمرین میکرد ولی از درسهای قبلی هیچی به یاد نداشت و اگه کسی ازش می خواست یه قطعه براش بزنه، نمی تونست. کم کم درسها انقدر سخت شد که واقعا از پس یادگیرش بر نمیومدم. خلاصه اینکه پیانو به جای این که برای من بشه تفریح، شده بود منبع استرس! تا این که یک سال پیش علی رغم اصرارهای استادم، تصمیم گرفتم این چرخه معیوب رو قطع کنم و دیگه کلاس نرم!
در آموزشگاه های موسیقی ما، تصور غالب این هست که هنرجو موسیقی باید کودک، یا حداقل در سالهای اولیه جوانی بوده و قصدش هم حرفه ای شدن در این زمینه باشه. وقتی شما به عنوان یک هنرجو بزرگسال که شغلی به غیر از موسیقی دارید یا متاهل هستید و ... به آموزشگاه موسیقی مراجعه می کنید، نا خودآگاه یک نگاه "اینم که هیچی نمی شه" روی شما سنگینی می کنه. درصورتی که توی کشور های دیگه وجود هنرجوی بزرگسال خیلی عادی و مرسوم هست. خیلی ها بعد از بازنشستگی یا حتی در سن هفتاد هشتاد سالگی موسیقی رو شروع می کنن. (واضحه که من در کشورهای دیگه آموزشگاه نرفتم اما با جستجو در سایت های انگلیسی به این نتیجه رسیدم)
در ایران، هنرجو چه 6 سالش باشه و چه 60 سالش باشه یک جور بهش درس می دن و ازش توقع دارن. در صورتی که هنرجو کودک به دلیل ذهن رها و وقت آزادی که داره می تونه در سالهای طولانی پیش رو خیلی بیشتر و بهتر (حتی به صورت افتان و خیزان!) تمرین کنه و مثلا بیست سال بعد نوازنده قابلی بشه. اما یک هنرجو بزرگسال با هزار کار و گرفتاری و دغدغه فکری، باید خیلی بیشتر دنبال تمرینات متمرکز و اصولی و هدفمند باشه و هم خودش و هم استادش بدونن که هدف این فرد بتهون و موتزارت شدن نیست بلکه این فرد می خواد با مهارت متوسطی در موسیقی، قطعات متوسطی رو برای دل خودش بنوازه!
عجیب اینجاست که در آموزشگاه ها اصلا از اصول تمرین موثر صحبتی نمی شه درصورتی که شما همین کلید واژه رو اگر به زبان انگلیسی جستجو کنید با صدها مقاله و حتی چند عنوان کتاب مواجه می شید.
به نظر من هنرجو بزرگسال می تونه با کمی مطالعه تئوری موسیقی و تمرینات اصولی و مرور های زمان بندی شده، به سطحی که دوست داره برسه ولی افسوس و صد افسوس که کلمه ای از این موارد در آموزشگاه ها بیان نمیشه و هنرجو با احساس نا کامی و بی استعدادی، آموزشگاه و یا حتی فراگیری موسیقی رو رها می کنه.
ادامه دارد....
پ.ن: مواردی که نوشتم از تجربیات خودم در فراگیری موسیقی بوده و مسلما شامل تمامی آموزشگاه ها، اساتید و هنرجو ها نمی شه!
3 مهر 1397