چند روز پیش، سی و هفت ساله شدم و این شد بهانه جدیدی برای نوشتن دوباره...
دومین روز زمستان امسال، برای من شبیه بقیه روزهای هفته و ماه و سال بود. دیگر منتظر تبریک به موقع دوستان،غافلگیری، هدیه و ... نبودم. همانطور که خودم هم خیلی وقتها روز دقیق تولد دوستانم را فراموش می کنم و باید بین پیام های تبریک سالهای قبل بگردم تا نشانی از تاریخ تولدشان پیدا کنم.
امروز که سی و هفت ساله شدم بیشتر از هر وقت دیگری در زندگی دلتنگ خودم هستم. همان دختری که سالهای سال است فراموش کردم دستی به سرش بکشم، دلداری اش بدم و برای همه تلاش هایش تحسینش کنم. همان دختری که یادم نمی آید کی برای خوشحالی خودش هدیه ای خریده، یا فقط برای دل خودش کاری کرده و آخرش هم حس عذاب وجدان نگرفته.
دوست دارم از اینجا به بعد زندگی، با خودم مهربان تر باشم. از جسمم و روحم خیلی بیشتر از قبل مراقبت کنم و هوای خودم را داشته باشم.
برای شروع، دیروز فقط برای دل خودم یک کیک فول شکلاتی پختم، با اینکه می دانستم ممکن است بقیه اعضاء خانواده انواع دیگر کیک را دوست داشته باشند. طعم شکلاتی کیک در اعماق جانم نشست. قدم اول خوبی برداشته بودم.