Miss nobody
Miss nobody
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

دیوانه

من، شبها احساساتی ترم.
همیشه در همه حالات زندگی ام درحال قضاوت خود بوده ام، که چرا فلان حرف را زده ام و فلان عکس العمل را نشان داده ام.
عموما مرحله ی بعدی از خودآزاری سادیسمیک من توجیه بوده است.
توجیه اینکه رفتاری که انجام داده ام یا گفتارم در خوشینانه ترین حالت ممکن به چشم کسی نیامده و پیش خودشان نگفته اند:«این دختره دیوانه است.»
مرحله ی بعدی شروع فرایند تدریجی و تباه گونه ی فراموشی میباشد.
بدین صورت که با متمرکز کردن حواسم روی موضوع مورد شرمندگی واقع شده ؛بدتر باعث میشوم که در ذهن بیمارم حکاکی شود.
من مریضم؟
شاید یک نوع مریضی باشد.
نمیدانم!
باید از چند نفر بپرسم و بعد از آن تصمیم بگیرم مریض هستم یا نه.
چه باید مپرسیدم؟
مثلا:«آقا یا خانم فلانی،از شماهم شبها اعمال فوق احمقانه ای سر میزند؟»
اگر فکر کنند دیوانه ام چه؟!
تابحال پیش آمده بخواهید سرتان را محکم به دیوار بکوبید؟

شبانهاحساساتدیوانگی
Interested in anonymity
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید