ویرگول
ورودثبت نام
Ali
Ali
Ali
Ali
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

آخرین سفر

اگر فردا بروم سفری به امید آخرین سفرم،

آرام می‌نشینم روز را، جلوی بوم زیبای صورت عشقم.

گرچه پیر شده، هنوز برای قلب پیر من زیباست.

او را می‌برم به خانه‌ای کلبه‌مانند، نزدیک جنگل‌های گیلان.

از صبح تا شام در این دیار سبز و پرآب و ایمان می‌گردیم.

شب که نزدیک شد، شامی می‌خوریم به دست‌پخت عشقم.

کم می‌خورم، چراکه سیر شده‌ام از خوراک‌های دنیا.

وقتی شب فرا می‌رسد، دستش را می‌گیرم،

به تخت‌خوابی تمیز و مرتب که آماده‌اش کرده‌ایم می‌برمش.

تا توان دارم، پیش از خواب بوسه‌ای بر لبانش می‌نشانم.

وقتی خوابش برد، اشک از گونه‌هایم جاری می‌شود.

صورت زیبایش را ناز می‌کنم،

موهای فِرش را آرام کنار می‌زنم از چهره فرشته‌گونش.

در قلبم برایش دعایی می‌کنم،

و آخرین بوسه‌ام را آهسته از لب‌هایش می‌گیرم.

تمام اموالی را که در گذر زمان به دست آوردم،

پیش از سفر منتقل می‌کنم؛

تا مبادا محتاج این افراد بی‌خاطر شود.

کلید ماشین را کنارش می‌گذارم،

و یک گل رز زیبا جای خود باقی می‌گذارم.

درِ کلبه چوبی را آرام باز می‌کنم،

و برای آخرین بار در این دیار از بیرون می‌بینمش.

در شب تاریک جنگل گیلان، آرام قدم می‌زنم.

تمام زندگی و خاطراتم را به یاد می‌آورم.

خدا می‌داند در این گذر یادها،

نام چه کسانی را زمزمه می‌کنم.

کنار درختی تنومند می‌نشینم،

و برای آخرین بار به عشقم فکر می‌کنم.

سپس افکارم را از سر می‌رانم،

و شوق دیاری نو در دلم می‌نشیند،

هرچند از ترک این دیار در هراسم.

نیمه‌شب را تا پیش از طلوع خورشید،

آرام کنار همان درخت در راز و رمز می‌گذرانم.

نفسم آهسته می‌شود، تپش‌های قلبم آرام می‌گیرند.

در نفس‌های آخر، تو را یاد می‌کنم؛

به یاد موی فِر زیبایت آرام می‌شوم.

خورشید در آستانه طلوع است،

و من اندکی پیش از آن غروب می‌کنم؛

از این دنیا آرام، ناتوان و سرشار از عشق می‌گذرم.

در کتاب دیگر علی قضاوی به نام حاکم الافکار متن های زیبا و پر از احساس و افکار های زندگی نوشته میشود و این هم یکی از آن ها است.

متن احساسیسفر
۹
۲
Ali
Ali
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید