ویرگول
ورودثبت نام
قیامت
قیامت
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ سال پیش

معنایی از عشق

عشق شمشیر است ،آنهم با دوسر              ***********    یکسرش بر خود زند یکسر دگر
عشق شمشیر است ،آنهم با دوسر *********** یکسرش بر خود زند یکسر دگر


هر انسانی چنین تصور میکند که عشق را می فهمد. اما آيا واقعاً چنین است؟ عشق چیست؟

معنای ساده عشق، نیاز شديد به چیزی در بیرون از خود است که اين چیز می تواند يک معنا و يا يک ماده باشد. هر میل و نیازی که بتواند تمامی وجود بشر را اعم از کردار، افکار، احساسات و .... بسیج کند، عشق است. عشق همیشه به چیزی غیر از خود است اما این غیر خود همان تجلیات آرزوها، احساسات و تمايلات خود بشر در بیرون است بنابراين بايد گفت که بشر همیشه عاشق خودش می باشد و عشق قدرتی است که انسان را به بیرون از خود می راند پس عشق تجربۀ پرستش خويش در غیر خويش است.

بشر موجودی بیگانه از خويش است و تلاش می کند با پرستش چیز هايی در بیرون از خود، به وصال خود برسد. بشر بطور کلی دارای دو دسته نیاز است: نیازهای پايين تنه (شکم و زیر شکم) و نیازهای بالا تنه (عاطفی و فکری). و آنچه که انسان را از ساير حیوانات متمايز می کند عشق های بالا تنه ای است. و چون بقای بشر منوط به پايین تنه است بشر هیچگاه نتوانسته از اين نیازها و يا عشق های پايین تنه ای رهايی يابد و تمامی تلاش وی در طول زندگی اين است که بین نیازها و عشقهای پايین تنه و بالا تنه خود ارتباطی بر قرار کند و هر دو را در يک سمت و سو قرار دهد. گويی تنها در چنین وضعیتی است که بشر به شأن انسانی خود نزديک می شود. در واقع بشر بواسطۀ عشق های بالا تنه ای (عاطفی و فکری) است که می تواند عشق های پايین تنه ای خود را هدف دار کند و به آن معنا ببخشد.

شايد انسان تنها موجودی است که دارای سیستم تنظیم کنندۀ ذاتی برای نیازهای پايین تنه خود نمی باشد و وی تنها با هدف دار کردن زندگی خود است که می تواند اين نیازها را محدود کند و آنان را به نظمی بکشاند و به همین دلیل هر چه انسانی به نيازهای معنوی و يا بالا تنه ای خود کمتر بها می دهد نیازهای پايین تنه وی افسار گسیخته تر خواهد شد تا حدی که ارادۀ انسانی را از وی می ستاند و بشر را به دریوزگی خود می کشاند. انسان هرگز در شأن خود نمیداند که مانند يک حيوان فقط بخورد، بخوابد، جماع کند و... و تنها در صورتی خود را انسان می يابد که تمامی اين غرایزش را تحت يک معنا، هدف دار کند. که اين هدف ها می تواند دنیوی باشد مانند: ثروت، قدرت، شهرت، و يا هدف های معنوی باشد مانند: دين، انسانیت، علم، آزادی و... اما در دستیابی به هر کدام از اين هدفها انسان در جستجوی احساس وجود است. احساس وجودی که تنها در محبوبیت در نزد ديگران پديد می آيد. به همين دليل غايت تمامی عشق های بشری از هر دست مادی و معنوی، انسانها می باشند. بطور مثال فردی که عاشق شهرت يا ثروت است اين ثروت و يا قدرت به خودی خود برای وی ارزشی ندارد بلکه ارزش ثروت از اين باب است که وی بتواند بواسطۀ آن، انسانهای ديگری را به سمت خود جلب کند و در نزد آنان به محبوبیت دست يابد. يا اگر فردی عاشق ایده و اعتقادی در درون خود است اين ايده در صورتی برایش ارزشمند است که بواسطۀ آن بتواند انسانهای ديگری را به خود جلب کند و محبوب آنان گردد. يا اگر کسی انسانیت و ايثار و خدمت به ديگران را هدف خود قرار می دهد تنها برای این است که بواسطۀ اين اعمال، محبوب ديگران واقع شود.

پس بايد گفت که بشر به میزانی که در درون خود احساس نابودی می کند، عاشق می شود و اين عشق به او قدرت می دهد تا با تملک و تصاحب معشوق خود که می تواند: پول، قدرت، علم، هنر، طبيعت، و انسان ديگر و... باشد به احساس وجود دست يابد. و به همین دلیل است که هر گاه چنین محبوبیتی حاصل شد تمامی اين عشق ها مبدل به نفرت می گردد. نفس بشر و تمامی نیازهای بر خاسته از آن تنها در صورتی به رضايت می رسد که تمامی وجود معشوق را به تملک و تصاحب خويش در آورد و در شکست در اين تصاحب است که عشق به نفرت مبدل می شود و عاشق، معشوق خود را خیانتکار می يابد.

در میان تمامی عشق های بشر به جهان بیرون، بدون شک عشق به جنس مخالف بالاترين مقام را دارد. که اين مقام بالا نیز بر حقی استوار است و آن حق اين است که راز بقای بشر در طول تاريخ بر رابطۀ آدم و حوا استوار بوده است. تمامی عشق های ديگر بشر نیز معلول چنین عشقی است. بطور مثال مردی که عاشق پول است اين پول را برای رسیدن به معشوق خود و محبوبیت در نزد او می خواهد و يا اينکه وی به میزانی که در تصاحب معشوق شکست خورده است رو به عشق های دنیوی می کند تا بواسطۀ تصاحب دنیا برای خود احساس وجود بیابد. و ديگر اينکه تنها در عشق به جنس مخالف است که عشق پايین تنه (شهوت جنسی) با عشق بالا تنه (عاطفه و دل) مربوط می گردد و در يک سمت و سو قرار می گیرد.

بشر همیشه تلاش می کند که غرایز حيوانی خود را معنويت ببخشد و گويی در این صورت است که خود را بعنوان انسان درک و باور می کند که يکی از مهمترين نیازها همان نیاز جنسی است و به همین دلیل بشر همیشه برای بر قراری جنسی با ديگری نیازمند است که به خود بباوراند که اين رابطه جنسی و این شهوت بواسطه عشق است که پديد آمده است. بسیار جالب است که بدانیم حتی فواحش که تن خود را به معرض فروش می گذارند برای بر قراری رابطۀ جنسی با مردان نیازمند اين هستند که از آنان سخنان عاشقانه و محبت آمیز بشنوند و در لحظات انجام اين رابطه به خود تلقین کنند که اين رابطه جنسی تنها بواسطۀ عشق ايجاد شده است.

شايد در هیچ زمانی مانند امروز ما شاهد ادعای عشقی اينچنین فراگیر نبوده ايم. گويی بشر برای انجام هر گناه و عمل خطايی تنها بواسطه عشق است که می تواند آن را برای خود موجه کند حتی اگر آن کار جنايت و يا زنا و يا دزدی باشد. هر بشری هر گاه می خواهد گناهی از خود را موجه کند و حتی آن را قداست بخشد متوسل به عشق می شود برای اثبات اين حقیقت کافی است سری به زندانها بزنیم و در باب علت گناه و عمل خطا از آنان سوال کنیم بدون شک تمامی آنان يک صدا خواهند گفت که علت اين گناه، عشق بوده است.

عشق قدرتی الهی است که از جانب خداوند به بشر داده می شود تا وی اين توانايی را بیابد که از دنیويت وجودش فرا رفته و به سمت معنويت گام نهد. اما چگونه می شود که بشر اين قدرت الهی را صرف تباهی خود می سازد؟

عشق به ديگری بی دلیل ترين واقعه ای است که در طول زندگی يک بشر اتفاق می افتد. گرچه هر فردی تلاش می کند که اين عشق را به فهم ذهنی خود بکشاند و برای آن دلايل عقل پسند بیابد. اما در طول تجربه عشق، بارها و بارها اين دلايل پوچ می شود تا به وی ثابت کند که او عاشق شده است چون عاشق شده است: آفتاب دلیل آفتاب .

تا زمانی که زندگی بشر تنها بر اساس ارضاء غرايز کور حيوانی خود مانند خوردن، خوابيدن، تفريح، جماع کردن و... . باشد وی پا به انسانیت ننهاده و خداوند با گذاردن عشقی در دل بشر به وی اين قدرت را میدهد تا بسوی انسانیت گام نهد. تمامی پیامبران در طول تاريخ آمدند تا بشر را دعوت به دوست داشتن خداوند کنند اما دوست داشتن موجودی که نیست يا بهتر بگوئیم برای بشر قابل دسترس نیست به اين معنا که نه ديده می شود و نه شنیده می شود کار ساده ای نیست.

پیامبران به ما گفتند تنها در دوست داشتن خداوند است که به احساس وجودی جاودانه خواهیم رسید. احساس وجودی که همان بهشت وعده داده شده از جانب انبیاء می باشد و پايان دهنده تمامی بی قراری های بشر است اما بشر تا زمانی که در دنیا زندگی می کند چاره ای ندارد تا برای رسیدن به این غايت از عشق، از عشق های دنیوی و خاکی خود آغاز کند.

تمامی احکامی که از جانب خداوند و توسط پیامبران در طول تاريخ برای بشر آورده شد احکامی بود که به بشر می آموخت که چگونه بايد عشق های زمینی و دنیوی خود را رشد دهد.

بنابر این تعالیم انبیاء همان تعالیم آداب عشق است: عشق به خوردن، عشق به خوابيدن، عشق به جنس مخالف، عشق به طبیعت، عشق به هنر، عشق به علم، عشق به ايده و فکری و .... .

امر اول تمامی اين تعالیم، تقوا و خويشتن داری است و اينکه چگونه انسان بواسطۀ تعهد و وفا، عشق را در درون خود پاسداری و آبیاری کند. اين را می دانیم که بسیاری از احکام دين، آداب بین زن و مرد است. اينکه زن و مرد بواسطه عهدی که با هم می بندند چگونه می توانند محبت و تفاهم را بین خود رشد و فزونی بخشند.

عشق های الهی همه حاصل عشق های زمینی است.

عشق به دنیا در تضاد عشق به خداوند نمی باشد بلکه مقدمۀ آن است. بشر به میزانی که آداب عشق زمینی را رعايت می کند به عشق الهی در خود خواهد رسید. کسانی که تصور می کنند برای رسیدن به عشق به خداوند بايد از دنیا انزجار جويند و رياضت پیشه کنند سخت در اشتباهند. عشق به خداوند همان عشق به زندگی است اما اين عشق بايد حراست شود و اين حراست تنها بواسطۀ رعايت آداب عشق که همان آداب دين است میسر و ممکن خواهد شد. تمامی عشق های غريزی و نفسانی بشر که نشأت گرفته از نیازهای پايین تنه و بالا تنه است میل به تملک و سلطه دارد و همین امر است که عشق را به نفرت مبدل می کند.

کسانی که به ايده و اعتقادی در خود عشق می ورزند و برای محقق کردن ایدۀ خود، کل زندگی خود را هزينه می کنند تنها برای اينکه ديگران را تحت سلطه فکری گیرند يا کسانی که به ديگران محبت می کنند و تمامی زندگی خود صرف خدمت و محبت به ديگران می کنند تنها برای اينکه برتری و عظمت خود را به ديگران اثبات کنند و... خیلی زود با عشق خود به بن بست می رسند و عشقشان مبدل به نفرت خواهد شد.

بشر به میزانی که با سلطه گری و تملک خواهی نفس خود جهاد کند و ديگران را دوست داشته باشد فقط بخاطر خودشان و نه برای ارضای نیازی از خود، خواهد توانست عشق را در خود رشد دهد. بشر به میزانی که فراموش می کند عشقی که در دل او نهاده شده يک موهبت و دادۀ الهی است و عشق را امری از آن خود می داند در قبال معشوق دچار احساس منت و تکبر و توقع و لذا احساس تملک خواهد شد.

بطور مثال: عشق مادر به فرزند، موهبتی از جانب خداوند است حال مادرانی که محبت و عشق خود به فرزند را تبديل به منتی می کنند و در قبال آن دچار توقعاتی از فرزند می گردند و خواستار تملک بر تن و روح فرزندشان می شوند اين عشق را در خود نابود ساخته و به نفرت تبديل می کنند ما امروزه شاهد مادران زیادی هستیم که از فرزندان خود بیزارند. و يا عاشقی که عشق خود را به معشوق منت می نهد و خواهان تملک تن و روح معشوق است عشق را به نفرت مبدل می کند.

عشق نور خداوند در دل بشر است و به همین دلیل همیشه عاشق دارای صفات خدايگونه است: تواضع، محبت، سخاوت، گذشت، آرامش و ... .

خداوند نور خود را به دل عاشق می تاباند و عاشق نیز اين نور را به وجود معشوق بر می تاباند. و به میزانی که عاشق و معشوق در قبال اين داده الهی، متعهدند و امیال و توقعات نفسانی خود را وارد آن نمی کنند و به يکديگر وفا دارند که اين وفا همان وفای به عشق است عشق باقی می ماند و رشد می کند اما هر چه این قدرت الهی صرف تکبرات و سلطه گری و توقعات نفسانی شود تمامیتش بر باد می رود يعنی خداوند این هدیه خود را از رابطه ای بر می دارد و آنگاه است که کینه و نفرت بعنوان عذاب جايگزين خواهد شد.

کسی که عاشق پول است و می خواهد بواسطۀ پول به ديگران سلطه بورزد و آنان را تحقیر کند، کسی که عاشق هنر است و می خواهد بواسطۀ آن بزرگی و عظمت خود را به ديگران اثبات کند کسی که عاشق علم است و می خواهد بواسطۀ آن بر ديگران حکم راند.... و حتی کسی که عاشق اعتقادات دينی است تنها برای اينکه ديگران را تحقیر کند و بواسطۀ ابزار دين، بر آنان سلطه جويد و... همه و همه مواردی است که خداوند عشق و قدرت بر خاسته از آن را از آنان می ستاند و همان محبوب را وسیله عذابی برای آنان می سازد .

سه نوع دوست داشتن

اگر کسی را دوست داشته باشی که تو را دوست می دارد اين تجارت است.

اگر کسی را دوست داشته باشی که تو را دوست نمیدارد اين سخاوت است.

اگر کسی را دوست داشته باشی که تو را دشمن می دارد اين عبادت است .

دو راز مگوی عشق

*روزی عاشقی از معشوق پرسید: چرا اينقدر نسبت به من کافر و متنفری؟ معشوق گفت: سه علت دارد اول اينکه تو به جای خدا مرا می پرستی و این علت کفر دل من نسبت به توست چون صاحب دل خداست. دوم اينکه تو حتی مرا هم نمی پرستی بلکه می خواهی که من ترا بپرستم و اين علت نفرت من است و سوم اينکه تو فقط بدن مرا می پرستی آنهم کثیف ترين جايش را. پس تو هم کافری هم رياکار و هم احمق .

*از بابا آدم پرسیدم :آيا براستی موضوع مشاجرۀ تو و ننه حوا چه بود که شما را از بهشت بیرون کردند؟ گفت در بهشت نوشته شده بود که: مشاجره ممنوع! و این همان شجرۀ ممنوعه بود که به آن مبتلا شديم و در فرار از آن به شجره پرستی (نژاد پرستی و بچه پرستی ) پناه برديم .

منبع : کتاب (دائرة المعارف عرفانی) <جلد ششم> (مجموعه مقالات) فصل سوم ،فلسفه عشق و ارادت «#خودشناسی_قلبی»

لینک دانلود رایگان کلیه آثار این مولف:

https://up.20script.ir/do.php?filename=c861-ketab1401.rar

عشقمعنای واقعی عشقعشق واقعیاستاد علی اکبر خانجانیعرفان واقعی
مجموعه آثار استاد علی اکبر خانجانی،بیش از 171جلد کتاب با موضوعات:خودشناسی،غزلیات،اشعار،عرفان، عرفان عملی، آفرینش انسان و جهان، تکامل ، نزول و عروج روح
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید