دوم فروردین:
صبح زودتر از روزهای قبل بیدار میشویم
بدون ترس برای از دست دادن زمان ،
پرده هارا کنار میزنم و خانه غرق نور میشود
سعید برای صبحانه دلش نیمرو میخواهد
نیمروی هم زده، زرده و سفیده قاطی، صبحانه را روی اپن میخوریم
چای مینوشیم ،سعید قهوه رابیشتر دوست دارد ، ینی در واقع تنها گزینه است چون از چای متنفر است ، من و تمام آدمهایی که تا به امروز کنارش بودیم هیچوقت نفهمیدیم چطور میشود یکنفر چای دوست نداشته باشد....
یوگا کار میکنم ، دست و پا شکسته و کج و کوله ، ولی مهم نیست ،مهم انجام دادنش است
سعید پشت میزش پای کارهای همیشگی و کامپیوترش نشسته ، صدای پرنده ها می آید ، بوی غدا توی خانه پیچیده و کتری ارام ارام قل میزند و بخار بیرون میدهد
خیلی ساده است ، یک روز معمولی ست
ولی برای من جدیدترین و تازه ترین برش از روز شنبه میتواند باشد ?