توی همین روزهای مدرسه بود، مامان دو سالی بود از خانه رفته بود اما هنوز موفق به گرفتن طلاق نشده بود، ما هم بین خانه بابا و سه تا عمه هایم میچرخیدیم، در این ما بین من هم احساس صمیمیت زیادی به دختر عمم هدیه و پسر عمم هادی پیدا کردم.
اما به احساس بچه گانه احساس شهوتی که بعدها فهمیدم در اکثر بچه ها هست ، یادمه روز اول دیدم هدیه و هادی دارند به هم دست میزنند ، برام جالب بود ، به آنها پیوستم هر سه نفر به اسم خاله بازی و زن و شوهر بازی رابطه های کوچکی داشتیم ، بعد از آن روز بارها و بارها وقتی ظهر بود بزرگترها میخوابیدند یا هر وقتی که تنها بودیم من با هادی یا با هدیه یا سه نفری با هم رابطه داشتیم ، اولین روزهایی که داشتم حس لذتی که بیشتر نمیدونستم لذت بود یا بازی یه حس فرق دار را تجربه کردم. این داستان ادامه داشت تا یکروز دختر عمه بزرگم من و هادی را توی رابطه دید، سریع هادی بلند شد و رفت اما دختر عمم نگذشت و دیگه هیچ وقت من و هادی تنها نشدیم ، اما این رابطه با هدیه ادامه داشت.
۲۶/۸/۱۴۰۳