ما شلوغ کردن را دوست داریم. شلوغی را مخصوصن که نباشد و خودمان درستش کنیم. که اولش هم جدی شاید نباشد شاید برای اینکه بگوییم ما فان نیستیم و فیلم عروسی نیستیم و بورنیم در اولتیماتومش، و نه حتا خود مت دیمون
بعده فیلمبرداری هم ولی باز جدی نمیشود همانطور که برای مت دیمون. جدی نمیشود و نه همانطور که همه آنچه در سری قبل گذشت راببینند. نگاه میکنند. کت شلوار سرمهای هم نمیپوشیم با پیراهن آبی خیلی کمرنگ که بفهمند جدی نیستیم.
#
هدفت ازینکه تهران را گز میکنی و -مشهد که میروی دوست داری گزش کنی چیست؟ یک دقیقه وقت داری توصیح دهی.
خارجیها سفینه هوا میکنند میرسند مریخ، ما کجاییم؟ گفت مریخ، میتوانم مزه بپرانم
-ماهم مریخیم. کلی آدمیم صبحها، بعدازظهرها، شبها مریخیم.
-...
اوهام؟ مگه بده؟ چی جاش هست مگه؟ ارمسبز پیاده شو برو سر جدت حوصلهی منطقی حرف زدنتو ندارم.
#
دوستداشتم سکس کنم. چون قبلن نکردهبودم انگار. در هیچکداماز زندگیهای قبلیم. الان که دیگر فکر میکنم قبلن کردهام را چی؟
دوسداری باهات بخوابم؟
اینو نباید میگفتی. خوابیدن کافی نیست. هیچچیز دیگری هم کافی نیست برای آرام گرفتن. آرام گرفتن آغاز ناآرامیهاست وقتی ویروسها به انتیبیوتیکها عادت کردهاند.
و همینکه تلاش میکنی غریبه نباشی و سکوت زمینهرا ترک میکند همهچیز تمام میشود. و به ذهنت نمیرسد کاش زبان هرگز ساخته نمیشد و قوقولیقوقو معنیای جز صدا نداشت.
اینها نتیجهگیری مسخرهای بود که نگذارد بگویم دوستداشتم کاش مالنا بودم که پسربچهای از سوراخی ریز نگاهم کند و چشم برندارد از من. اینها دوستنداشتنهای مناست وقتی وسط میدان تجریش ادمهای مضحک قصه با موتور و ریش و پیرهن مشکی جلویم را میگیرند، چشمی پیدا نمیکنم که قهرمانش باشم. و خودرا میسپارم به اتوبوس تا هرجایی آن سینفر بقیه رفتند من هم بروم. همچین موجودیت مسخرهای هستم من.
خون دماغ میشوم. میگذارم بریزد روی موزاییک چهارراهولیعصر تمام شود. ولی جدی نیست.