Zahra Salehi
Zahra Salehi
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

برادر جان، پاشنه کش فراوان دارد.


در دوران کارشناسی ارشد من فلور نرمال دانشگاه بودم. منظورم این است که زمان زیادی را در آزمایشگاه می گذراندم طوری که، عضوی از پیکره آزمایشگاه به شمار می آمدم. حال چرا مهم است که فلور بودن من را بدانید؟ زیرا به دلیل این فلور بودن من بارها و بارها شاهد انجام فعلی توسط یکی از اساتید وقتم بودم.

ماجرا از این قرار است که استاد عزیز همچون سایر کارمندان و اساتید هر روز با لباس و کفش های رسمی وارد دفتر کار و نیز آزمایشگاه می شد. اما با همان کفش های اداری تا پایان وقت اداری در دانشگاه حضور نداشت. ترجیح می داد در زمان حضورش در اتاق کار و آزمایشگاه، دمپایی به پا کند. البته چه عیبی دارد. استاد هم مثل همه ما آدم است و پای انسان به صورت فیزیولوژیک در صورت باقی ماندن در کفش اذیت می شود و بو می گیرد. پاهای مبارک اساتید هم از بقیه انسان ها متمایز نیست. اصلا از من به شما نصیحت اگر در چنان شرایطی قرار گرفتید، چنین کنید.

بگذریم.

استاد بزرگوارمان در پایان روز کاری هنگام بازگشت به منزل، خب می بایست با همان کفش های رسمی از دانشگاه خارج می شدند. لاجرم با استفاده از یک A4یا تکه روزنامه تا شده پاهای مبارک را دوباره داخل کفش های تر و تمیز اداری خود می کرد. خب عیبی هم ندارد. کفش های ایشان بسیار گرانقیمت بود و بدون پاشنه کش ممکن بود، خراب شود. اصلا از من می شنوید، شما هم اگر در چنان وضعیتی قرار گرفتید، چنین کنید.

بگذریم.

روزها و ماه ها گذشت و من هر روز این میزان از سختی کشیدن استاد را در به پا کردن کفش ها در پایان روز کاری به چشم خود مشاهده می کردم و خود بهتر می دانید تماشای رنج یک انسان به خصوص اگر آن فرد استاد شما هم باشد بسیار برای دانشجو دردناک است.

یک روز برادر جان ما را برای صرف شام به خانه خود، وعده گرفت و من یک راست از دانشگاه به منزل ایشان رفتم. وقتی در منزل ایشان بودم، یادم افتاد که برادر جان برعکس استاد پاشنه کشِ فراوان دارد و همه روزه، آن ها را به افراد بدون پاشنه کش سخاوتمندانه، اهدا می کند. به هر حال خداوند به هر کس نعمتی می بخشد که شکرش واجب است. از او خواستم که یکی از آن پاشنه کش های تر و تازه دست نخوره خود را برای استاد جدا کند. او در صندوقچه پاشنه کش ها را گشود و گفت خودت یکی را انتخاب کن. دلتان نخواهد! یک آک بندِ تر و تمیزش را انتخاب کردم و در کیفم گذاشتم.

فردای آن روز مثل همیشه به آزمایشگاه رفتم. استاد مذکور مثل همیشه با دمپایی هایش پشت میز آزمایشگاه نشسته بود. به محض روئت استاد با شوق و اشتیاقی مثال زدنی و در حرکتی غافلگیرانه، پاشنه کشِ اهدایی را بر روی میز کارشان قرار دادم.

ایشان با تعجب پرسیدند: این چیه دختر؟!

جواب دادم. یک عدد پاشنه کش! از برادر پاشنه کش دار خود برای شما گرفتم.

بنده خدا مات و مبهوت مانده بود. با خنده پرسید: شما، برای من، یک پاشنه کش، آن هم از برادرتان گرفتید؟!

گفتم: بله، دقیقا همین طور هست.

استاد با خجالت و استیصال، تشکری کرد و پاشنه کش را برداشت و کفش های خود را به پا کرد و به سر کلاس رفت.

هنوز هم بعد از گذشت چند سال از این واقعه همچنان یاد این خاطره که می افتم، خنده ام می گیرد. آخه دانشجو را با پاشنه کشِ نداشته استاد چکار؟! ای امان از دست دانشجوهای ریزبین کنجکاوی مثل خودم که البته کم هم نیستند.

به نظرم اساتید محترم یک نصیحت را از من دانشجوی ریزبین کنجکاو، پذیرا باشید. از آنجا که تمام اعمال و رفتار شما در دانشگاه زیر ذره بین نگاه دانشجویان تجزیه و تحلیل می شود، شما دو راه بیشتر ندارید؛ یا همواره کفش بپوشید، یا پاشنه کش بخرید!

در غیر این صورت بدانید و آگاه باشید که برادر جان همچنان پاشنه کش فراوان دارد!

خاطرهپاشنه کشدانشگاهاستاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید